آقا محمد شاه قاجار
آقا محمد شاه قاجار
سخت کُشی آقا محمد شاه در کرمان، که برابر پژوهش دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نه چنان بوده که وانموده شده، و رفتار وی با لطفعلیخان زند مایهء آن شده است که چندین نکتهء بنیادی درباره فرمانروایی وی یکسره نادیده بماند:
۱- آقا محمد شاه به روشنی دریافته بود که روش کشورداری صفویان بر پایه برتری دادن گروهی از مردم کشور بر دیگر ایرانیان به انگیزه دینی مایهء جدا شدن سرزمینهایی چند از بدنهء ایران شده است. هر چند سر برآوردن شناخت این نکته را در شورش محمود غلزایی (افغان) بر دولت صفوی می توان دید، که خود را ایرانی می خواند و فرماندهء ارتشش مردی زرتشتی از کرمان بود، و نادر شاه افشار نیز به همین نکته آگاه بود و کلاه و تاج را جایگزین دستار کرد و پیوسته خود را نادر «ایرانْ زمین» می خواند، آقا محمد شاه و جانشینانش خود را شاهنشاه ایران می خواندند. به دیگر سخن این دیدگاه در کشورداری استوار شد.باید به یاد آورد که دانش دینی آقا محمد شاه در اندازه اجتهاد بود و سخت پایبند دین.
۲- آقا محمد شاه که همهء سالهای زندگی پیش از رسیدن به شاهی را در دربار کریمخان زند سپری کرده بود مردی بود بسیار کتابخوان و بسا زمان را در کتابخانه پُربار شیراز* می گذراند و از این راه با تاریخ گذشتهء ایران به خوبی آشنا بود و گفته می شود بارها به دیدن بازماندهء کاخهای تخت جمشید / پارسه رفته بود. پس شگفت نیست که قاجاریان تاج شاهی خود را تاج کیانی خواندند، یعنی کهنترین شاهی ِ نیمه تاریخی نیمه استوره ای ایرانیان.
*(پس از فرو گرفتن شیراز آقا محمد خان آن زمان دسته ای از ارتش خود را به سوی آن کتابخانه برد تا مبادا آن کتابخانهء ارزنده در آشوب جنگ آسیب ببیند.)
۳- بر او برای فرو انداختن شاهی زندیان خُرده گرفته اند. ولی باید به یاد آورد که آشوب جانشینی کریمخان و برکنار کردن و کشتن آن جانشینان که برخی کمتر از سه ماه شاه بودند کشور و مردم را به لبهء پرتگاه نابودی کشانده بود.
به پیامد فرو افتادن صفویان، کشور دچار پدیده ای شد که آن را “بحران مشروعیت” می خوانیم.
پدیده ای بسیار هراس انگیز که که هستی کشور و یکپارچگی آن را در بیم انداخته بود. هر از چند گاهی کسی سر بلند می کرد و چند گاهی بر همه یا بخشی از کشور فرمانروایی می کرد و زورمند دیگری از راه می رسید و او را فرو می انداخت و… و باز و باز این چرخهء مرگبار کشور را در چمبرهء ویرانگر خود در هم می فشرد و کم کم خورد می کرد. اینجا دو پرسش را باید به میان آورد:
۱_ چرا بسیاری از کسانی که پس از صفویان میاندار سیاست ایران شدند کسی را به نام این که از شاهزادگان صفوی ست پیش می انداختند و می کوشیدند به نام او کار خود را از پیش ببرند؟
۲_ چرا پس از اسلام تنها دو شاهنشاهی ایرانی دیر پاییدند؟ صفویان و قاجاریان!
سخن ما دربارهء قاجاریان است. در سرشت همهء فرمانرواییهاست که نخست خود را استوار سازند و سپس پایدار. این دو خواسته فراهم نمی شود مگر آنکه مردم، تودهء مردم، فرمانروا و فرمانروایی را با نمونهء شناخته شده در بینش خود همرنگ ببینند، یعنی آن چه که در دانش مردمشناسی فرهنگی به آن “نمونهء بنیادی” (Archetype) می گوییم. به باور این نگارنده قاجاریان درین زمینه هوشیارانه، که هوشمندانه کار کردند.
در پایان سدهء ۱۸ میلادی ایران کشوری بود واپسمانده، در هم شکسته، بسیار بسیار تنگدست و ایرانیان مردمی سخت آسیب دیده بودند. این بود برمانده ای / میراثی که به قاجاریان رسید. از سوی دیگر چندین جنگ سنگین بیرونی و بسیار گردنکشیهای درونی پی در پی روی داد. جدا از دست اندازی پیوستهء کشورهای استعماری. با این همه، قاجاریان هم تا آن اندازه که توان ملی اندک ما در سنجش با آنِ کشورهای بزرگ راه می داد کشور را نگه داشتند و هم خود فرمانروا ماندند. به یاد باید آورد که در پایان سدهء ۱۹ میلادی تنها دو کشور مسلمان مستقل در سراسر آسیا و آفریقا بر جا بود، امپراتوری عثمانی و ایران!
چگونه قاجاریان توانستند؟
یاد آورى:
این رشته یادداشتها نه در ستایش و نه در نکوهش آقا محمد شاه قاجار است؛
آن چه که درباره فرمانروایی وی ناگفته که نادیده مانده در این یادداشتها نوشته و یادآور می شود.
دو دیگر چه شد که رژیمی که وی بنیاد کرد دومین فرمانروایی پایدار ایران پس از اسلام است؟
شناسایی و بُنیابی این نکته نیاز ملی امروز و همیشه ما ست.
سپس بکوشیم تا دریابیم چه شد که، به ناخواست، ایران در این بازه زمانی نتوانست با کشورهای اروپایی و یا به ویژه ژاپن، همپا شود و به جهان نو درآید؟
پرسش دردمندانه فرزند ایران، شاپور عباس میرزا همچنان و پس از دو سده بی پاسخ مانده است:
فرنگی (فرستاده ناپلیون) شما هرچه می کنید درست می آید و ما نه؟
(گفتاورد چکیده سخن عباس میرزا)
آقا محمد خان برای رسیدن به شاهی و دستیابی به تاج و تخت با چند پُرسِمانِ چالش برانگیز روبرو بود و ناگزیر به یافتن راهکاری برای چیره گشتن بر هر یک از دشواریهای پیشِ روُ.
الف- درون کشور:
۱- نخستین از آن رشته دشواریها پدیدهء «مشروعیت» بود و یادگاری از صفویان که فرمانروایی خود را بر پایه ای دینی نهاده بودند. هر چند برای برنشاندن چنین بنیادی سخت کُشیها و دُرُشتیها کردند و کوششها، تا جایی که خود را سید هم وانمودند*، در دو سده و اندی دهه فرمانروایی صفوی کم نبودند مردمی که سخت پایبند آن باورها و راه و روشها شده هوادار آن بودند.
از این روی هر چند صفویان بر افتاده بودند، بسیاری، تنها «حکومت مشروع» را می جُستند و پذیرفتنی می دانستند. برای همین کم و بیش هر کس که پس از صفویان آهنگ فرمانروایی داشت کسی را که شاهزاده ای صفوی می خواند پیش می انداخت و خود به نام وی کار خویش پیش می راند. ندر قلی، سپس نادر شاه، در آغاز هم چنین کرد. کریمخان زند به زیرکی از این گرداب دوری جُست و به سادگی خود را نماینده مردم / وکیل الرعایا خواند.
آقا محمد خان که دشواریهای بر آمده از روش صفویان را می شناخت، که یاد کردیم، هم از آغاز دو بالِ فرهنگ مردم را به دیده گرفت و در کار آورد: پیشینهء پیش از اسلام کشور و نیز مسلمانی ایشان، که خود نیز مسلمان شیعهء باورمندی بود.
۲- آشوب پس از درگذشت کریمخان زند یکپارچگی سرزمینی کشور را کم و بیش از میان برده بود که نابسامانیهای دهه های واپسین فرمانروایی صفویان و غلزاییان، محمود و اشرف، و آشوب سالهای پایانی شاهی نادر شاه افشار را هم باید پیش زمینهء این تنش و آشوب شمرد. آقا محمد خان به نبرد همهء آن پراکندگیها رفت.
۳- آسیب دیدگی و فرو مُردن گروه برگُزیدگان / اِلیت کشور که پس از درگذشت شاه عباس یکم صفوی گام به گام پیش می رفت اکنون به گونهء سکوی حکومت ناپذیری کشور رُخ می نمود. زناشویی شاهزادگان قاجار با آنچه که از خاندانهای بزرگ این سوی و آن سوی کشور بر جای مانده بود راهکاری زیرکانه، اگر نخواهیم هوشمندانه اش بدانیم، بود که سراسر کشور را به هم پیوند می داد.
*نک به: کسروی، احمد: شیخ صفی و تبارش
*****
بر ما چه گذشت ؟
——————
به پیامد فرو افتادن صفویان، کشور دچار پدیده ای شد که آن را “بحران مشروعیت” می خوانیم.
پدیده ای بسیار هراس انگیز که که هستی کشور و یکپارچگی آن را در بیم انداخته بود. هر از چند گاهی کسی سر بلند می کرد و چند گاهی بر همه یا بخشی از کشور فرمانروایی می کرد و زورمند دیگری از راه می رسید و او را فرو می انداخت و… و باز و باز این چرخهء مرگبار کشور را در چمبرهء ویرانگر خود در هم می فشرد و کم کم خورد می کرد. اینجا دو پرسش را باید به میان آورد:
۱_ چرا بسیاری از کسانی که پس از صفویان میاندار سیاست ایران شدند کسی را به نام این که از شاهزادگان صفوی ست پیش می انداختند و می کوشیدند به نام او کار خود را از پیش ببرند؟
۲_ چرا پس از اسلام تنها دو شاهنشاهی ایرانی دیر پاییدند؟ صفویان و قاجاریان!
سخن ما دربارهء قاجاریان است. در سرشت همهء فرمانرواییهاست که نخست خود را استوار سازند و سپس پایدار. این دو خواسته فراهم نمی شود مگر آنکه مردم، تودهء مردم، فرمانروا و فرمانروایی را با نمونهء شناخته شده در بینش خود همرنگ ببینند، یعنی آن چه که در دانش مردمشناسی فرهنگی به آن “نمونهء بنیادی” (Archetype) می گوییم. به باور این نگارنده قاجاریان درین زمینه هوشیارانه، که هوشمندانه کار کردند.
در پایان سدهء ۱۸ میلادی ایران کشوری بود واپسمانده، در هم شکسته، بسیار بسیار تنگدست و ایرانیان مردمی سخت آسیب دیده بودند. این بود برمانده ای / میراثی که به قاجاریان رسید. از سوی دیگر چندین جنگ سنگین بیرونی و بسیار گردنکشیهای درونی پی در پی روی داد. جدا از دست اندازی پیوستهء کشورهای استعماری. با این همه، قاجاریان هم تا آن اندازه که توان ملی اندک ما در سنجش با آنِ کشورهای بزرگ راه می داد کشور را نگه داشتند و هم خود فرمانروا ماندند. به یاد باید آورد که در پایان سدهء ۱۹ میلادی تنها دو کشور مسلمان مستقل در سراسر آسیا و آفریقا بر جا بود، امپراتوری عثمانی و ایران!
چگونه قاجاریان توانستند؟
قاجار، گذار از چالش سزاوارى (بحران مشروعیت)
فتحعلیشاه قاجار، شاه ایران:
کنار گذاشتن دستار شاهان صفوی و کاربرد کلاه و تاج چرخش سیاسی نمایانی بود که نادر شاه آغاز کرد* ولی در فرمانروایی قاجاریان به روشی پیوسته پیگیری شد.
“شاه” اسماعیل و “شاه” تهماسب و … نادر “شاه” و فتحعلی “شاه” و … شد. به دیگر سخن، گرایش به نمایاندن خود به گونهء رهبران دینی، جای خود را به گرایش ایرانی نمایی داد.
این کار را نمی توان کاری کوچک شمرد. زیرا:
-همهء کسانی که به جای صفویان آمدند، دست کم در آغاز کار، کسی را به نام این که شاهزاده ای ست از تبار صفوی پیش انداخته به نام او فرمانروایی کردند. یعنی صفویان زمینه ای چنان استوار برای مشروعیت خود فراهم آوردند که تا دهه ها پس از فروافتادنشان همچنان برجا بود.
-نهادهای ایدئولوژیک پشتیبان بینش و فرمانروایی صفوی هر چند پس از فروافتادن شاه سلطان حسین آسیب دیده بود یکسره ناکار نشده همچنان در میان توده مردم همراهان و پیروان داشت.
-بودن قاجاریان در ایران یکسره از شیعه بودن** ایشان سرچشمه گرفته و از نخستین گروههای قومی/ دینی ای بودند که به شاه اسماعیل و جنبش او پیوستند.
با این همه، چرا چرخشی سیاسی که با نادر شاه افشار آغاز شد قاجاریان چنان با پیوستگی دنبال کردند و پیامد آن کم از صفویان نبود:
صفویان و قاجاریان دیرپاترین فرمانرواییهای ایران پس از اسلام را بر پا کردند !
*نشانه های گرایش به پیش آوردن ایرانی بودن را شاید بتوان در شورش محمود غلزایی در بر انداختن صفویان دانست که خود می گوید من شاه ایران ام و این بار خورشید ایران از خاور دمیده است. نیز برخی منابع فرمانده ارتش وی را مردی زرتشتی از کرمان دانسته اند.
مى توان گمان برد برخى رهبران سیاسى فرمانروایى به روش دینى صفویان را مایه پدید آمدن بن بستى در کشوردارى و نگهدارى یکپارچگى سرزمینى کشور مى پنداشتند. برخى سرزمینهاى غیر شیعه کشور در همین دوران از ایران جدا شدند.
**برخی منابع قاجاریان را علوی می شناسانند.
آنکه کلاه دارد
پى نوشتى بر: قاجار، گذار از چالش سزاوارى
در استوره های مهری یا میترایی بسا هنگام به جای بردن نام این ایزد از وی چنین یاد می کنند؛ « آنکه کلاه دارد.» همچنانکه نمونه این جهانی ایزد مهر یعنی مردِ آیینیِ ایرانی هیچگاه بی کلاه دیده نمی شد.از همین هست که زبانزدی رایج می گوید « کلاه را برای سرما گرما بر سر نمی گذارند، کلاه نشان مردی ست.» افزون بر آن کلاه نماد و نشان مِهی و سروری ست. پس کلاه از سرِ مردی بر گرفتن نشان از بی ارج کردن و خوار داشتن وی ست. سَر و پا پَتی نیز همین فرو پایه بودن را می رساند.می توان پذیرفت مرد با کلاه همان مرد ایرانی ست. همچنانکه سلطان مسعود غزنوی با دستار دست پیچیده خلیفه عباسی چنین می کند:«بر لفظ عالی رفت که این عمامه که دست بسته ما ست باید بر این طی به دست «ناصر دین»(= سلطان مسعود غزنوی) آید و وی بر سر نهد پس از تاج، و عمامه بسته»، خادم پیش برد و امیر ببوسید و «کلاه»برداشت، و بر سر نهاد. *
کلاه مردِ ایرانی و شاهِ ایرانیان را سِزَد، پس کلاه از سر برگرفتنش نمایش فرمانبرداری وی ست از خلیفه.روش کلاه بر سر گذاشتنْ خودْ بنیادی دارد، کج نهادنش، یک بَر گذاشتنش، از سر بر گرفتن و یا در دست گرفتن و بسیاری دیگر که هر یک نمایش پیامی ست.
اینک شاهان قاجار دستار (صفوی) را کنار نهاده کلاه، تاج بر سر می نهند. تاج خود را نیز «تاجِ کیانی» (=شاهی باستانی ایرانی) می نامند. پس چالش دشوار، که سهمگین، جایگزینی صفویان را می گذرانند. چه، همه کسانی که پس از صفویه کوشیدند فرمانروایی کشور را به دست بگیرند کسی را پیش انداختند که شاهزاده ای ست صفوی و به نام او فرمان راندند. هر چند محمود غلزایی** خود را شاه «ایران» می خواند و سخنی از مرشد کامل بودن و سروری دینی نمی گوید. نادرشاه افشار هم کلاه دارد و تاج بر سر، ولی قاجاریان اند که پیگیر چنین می کنند.
نک به: بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسن: تاریخ بیهقی، ویراسته علی اکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۰صص ۴۷۳-۴
** در تاریخنگاریهای رایج وی را افغان می خوانند.
برای آشنایی با فرهنگ کلاه در ایران نک به:
ایران شناسی، سال هفدهم،شماره ۴، زمستان ۱۳۸۴ کلاه در فرهنگ
بختیاری
بیژن شاهمرادی
در همین تارنماکه نمونه ای ست بی کم و کاست بازمانده از فرهنگ کلاه در ایران
See Translation