مرد بودن در بینش ایرانی، سخنی به فرجام
خیام در نوروزنامه آورده: «سام نریمان را پرسیدند که آرایش رزم چیست؟ گفت: فرّ ارجمند شاه، دانشِ سپهبدِ بارای و مبارزِ هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید». در اینجا منظور از “هنری” «نازکطبع و صاحبِ قریحۀ لطیف» نیست؛ برعکس، منظور «دلاور و پرخاشجو» است. البته هنر در نوشتههای کهن فارسی هم در معنایی کمابیش مشابه معنی امروزی آن به کار رفته. ناصر خسرو میگوید: «قلم دلیل صلاح است و تیغ رهبر جنگ/ تو زین دو ای هنری مرد بر کدام رهی؟». در اساس هنر عبارت بوده است از هر گونه «توانایی، فضل، فضیلت، فزونی، برتری و کمال». در رسالههای پهلوی از جمله میخوانیم:
az tuxšāgīh hunarōmandīh
از سختکوشی هنرمندی [یعنی فضیلت] زاید.
yazadān zēn ud hunarāwandān zōr ud ērān pušt!
[ای کسی که تویی] سلاحِ ایزدان و زورِ هنروران [یعنی نیروی جنگاوران کارکشته] و پشت و پناهِ ایرانیان!
همین معنی «توانمندی (سلحشورانه)» را در فارسی باستان نیز میبینیم. پس از آنکه داریوش از مهارتهایش در سوارکاری، کمانکشی و نیزهاندازی تعریف میکند، چنین میافزاید:
imā ʰūnarā tayā Aʰuramazdā upari mām niyasaya.
اینها هنرهایی است که اهورهمزدا به من ارزانی داشته.
لغت “هنر” از دو جزء -hu به معنی «خوب» و -nar به معنی «نیروی مردانه؛ نر، جنس مذکر؛ شخص» شکل گرفته و در اصل و لفظ به معنی «مردانگی خوب» بوده است. جزء اخیر در این کلمه از لغت هندواروپایی -h₂nḗr* به معنی «مرد، شخص» باقی مانده که از آن در فارسی «نر»، در اوستا -nar «مرد، شخص»، در یونانی anḗr «مرد»، در لاتینی neriōsus «استوار نیرومند» و در ولزی nêr «قهرمان» به ارث رسیده است. نام امپراتور خونریز روم “نِرون” هم شاید از همین جاست. همچنین نام پهلوان ایرانی “نریمان” که به معنی «دارنده اندیشۀ مردانه» است.
برابر دانستن مردانگی با توانمندی و سزاواری و برتری در روزگار کهن شگفت نیست. همین الگو را در لغت انگلیسی virtue به معنی «فضیلت، حُسن، مردانگی، نیکی» نیز میتوان جست. انگلیسی این لغت را در اصل از لاتینی وام گرفته و لغت در آن زبان در لفظ به معنی «مردانگی» بوده. این واژه در اصل از صورت هندواروپایی -wiHrō* «مرد (نیرومند)؛ شوهر» بر جای مانده که از آن این واژهها به زبانهای دورههای بعدی رسیده: در اوستایی -vīra «مرد، انسان»، در هندی باستان -vīra «قهرمان، مرد برجسته؛ شوهر»، در لاتین vir «مرد» و در انگلیسی wer «مرد» در werewolf «گرگمرد» و نیز در Wergeld در انگلیسی و آلمانی به معنی «خونبها» (در لفظ: «پولِ مرد»). از همین ریشه وامواژههای لاتینی virtual «ذاتی، دارای کیفیت ویژه»، virtuoso «هنرشناس و خبره»، virtu «هنردوستی»، virile «مردانه» و بسیاری دیگر را در انگلیسی شاهدیم. جالب است که virtue در مورد زنان به معنی «عفت و پاکدامنی» هم هست یعنی پاکدامنی زنانه خصلتی است که احتمالاً به سبب حضور فضیلتی مردانه در ایشان پدیدار شده و این شبیه تمجید زنان در فارسی به صورت «از هر چه مرد بالاتر» است.
در اساس در بسیاری از زبانها کلمۀ مرد توسعۀ معنایی یافته و معنی انسان پیدا کرده و بدین ترتیب شامل حال زنان هم شده است و بعدها گاه دوباره از روی همین کلمه که حالا همزمان معنی «مرد و انسان» داشته کلمههایی برای زن ساخته شدهاند. در اوستا به زن -nāirī و در هندی باستان -nā́rī هم میگفتند که از روی کلمه -nar «انسان (< مرد)» ساخته شده بوده. در انگلیسی هم woman «زن» در اصل wīfman بوده، یعنی «آن انسان (< مرد) که زوجه است» (واژۀ انگلیسی wife به معنی «زوجه؛ زن» از همین جزء wīf باقی مانده که با لغت آلمانی Weib به معنی «زن؛ زوجه» همریشه است). لغت world «جهان» در انگلیسی و Welt به همین معنی در آلمانی در اصل از دو جزء شکل گرفتهاند که اولی همان wer «انسان (< مرد)» و دومی لغتی به معنی «زمانه و عمر» (همریشه با old) است. یعنی معنی «زمان و روزگار آدمی» بعدها مجازاً به معنی «جهان آدمی» و «جهان» فهمیده شده. اینها همه حاصل گسترش معنایی لغتهایی هستند که در اصل به معنی مرد بودهاند و در فضایی آکنده از محوریتِ فضیلتِ مردانگی رواج یافته بودهاند ولی همانطور که میبینیم از پس قرنها بهکل از معنی اولیه خالی شدهاند.
(ܫܪܘܝܢܐ ܓܘܕܪܙܝ shared a post.
Yusef Saadat)
مرد بودن در فرهنگ ایرانی
« مهر یشت » نمونه بنیادی یا سرنمونه هستی و رفتار مردانه
بخش یکم (کرده یکم)
۴ میستاییم مهرِ دارنده دشتهای پهناور را، میستاییم مهرِ دارنده دشتهای پهناور را؛ او که به همه سرزمینهای آریایی (ایرانی)، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی میبخشد.
بخش دوم
۷ میستاییم مهـرِ دارنده دشتهای پهناور را؛ او که آگاه به گفـتار راستین است، آن انجـمنآرایـی که دارای هزار گوش است، آن خـوش انـدامی که دارای هزار چشم است، آن بلند بالای برومندی که در فرازنای آسمان ایستاده و نگاهبانی نیرومند و به خواب نرونده است.
این بند در سرآغاز بیشتر بخشها تکرار میشود.
بخش سوم
۱۰ تکرار بند ۷.
۱۱ کسی که رزمآوران بر بالای پشتِ اسب به او نماز میبرند و برای توانایی اسب و تندرستی خود، از او یاری میخواهند؛ تا بتوانند دشمنان را از دوردست بشناسند و هماوردان را بازدارنده باشند و بر دشمن بدخواه چیره آیند.
بخش چهارم
۱۲ تکرار بند ۷.
۱۳ اوست نخستین ایزد مینوی که پیش از خورشیدِ نیستیناپذیر و تیزاسب از فراز کوه البـرز بر آید. اوست نخستین کسـی کـه بـا زیورافزار زرین و آذین بسته از آن فرازگاه زیبا بر دمیده؛ از آنجاست که آن بسیار توانا همه خانمانهای ایرانی را مینگرد.
(کوه «البرز» در باورهای ایرانی نه تنها همین البرز فعلی بلکه همه کوهستانهایی که از «پامیر» و «بدخشان» در شرق ایران آغاز و به غربیترین بخش کوههای آسیای کوچک میپیوندد، در نظر بوده است)..
۱۴ آن جایی که شهریاران دلاور، سپاهی آراسته فراهم کنند؛ آن جایی که برای چارپایانِ «ثـاتَـئـیـرو» (؟) کوهستانهای بلنـد و چراگاههای بسیار آماده شده است؛ آن جایی که دریاهای ژرف و پهـناور، گسـترده شـده اسـت؛ آن جـایی که رودهای فراخِ کشتیرو بـا انبـوه خیـزابهای خـروشـان به کـوه و سنـگ خـارا بر میخـورند و میشتابنـد به سوی «مـرو» و «هِـرات» و «سُـغـد» و «خـوارزم».
۱۵ آن مهـرِ توانا نگرانِ کشورهای «اَرِزَهی»، «سَـوَهی»، «فْـرَدَه ذَفْـشـو»، «ویدَه ذَفْـشو»، وُئـورو بـَرِشْـتی»، «وُئورو جَـرِشْـتی» و نگران این کشورِ «خْـوَنیـرَث» درخشان است؛ آن جایی که آرامشگاه ستوران و پناهگاه بیآسیبِ چارپایان است.
(در جغرافیای ایران باستان، زمین به هفت بخش تقسیم میشده است که «خْوَنیرث» در میانه آن قرار داشت و شامل ایران نیز میشد. «اَرِزَهی» در سوی شرق، «سَوَهی» در سوی غرب، «فْرَدَه ذَفْشو» در سوی جنوبشرق، «ویدَه ذَفْشو» در سوی جنوبغرب، «وُئورو بَرِشْتی» در سوی شمالغرب، و وُئورو جَرِشْتی» در سوی شمال شرق واقع بودهاند).
۱۶ آن ایزد مینوی بخشنده فَـرّ، به سوی همه کشورها میرود؛ آن ایزد مینوی بخشنده شهریاری، به سوی همه کشورها میرود.
بخش پنجم
۱۷ تکرار بند ۷.
او که هیچکس نتوانـد با او به دروغ باشد، نه سرور خانـواده، نه سرور روستا، نه سرور دهستان، نه سرور استان.
بخش ششم
۲۲ تکرار بند ۷.
او که اگر با او به دروغ نباشند، مردمان را از نیازمندی و آسیب برهاند.
بخش هفتم
۲۵ تکرار بند ۷.
آن سـرورِ تـیزنـگر، آن پـاداش بخشِ تـوانـا، آن انجــمن آرای گـذارنـده نـیــایـش، آن پهـلـوانِ رزمآزمـا، آن بـازو تـوانـا، آن نیـکبـختِ بلـند پـایـگاهـی کـه پیـکرش از گفتار مینوی است.
۲۶ او که دیوان را فرو کوبد؛ او که بر مردمانِ دشمن نظام هستی خشم گیرد؛ او که از مردمان پیمـانشکـن، داد خواهد؛ او کـه پریان را به تنگنا در میاندازد؛ کسی که اگر با او به دروغ نباشند، توانایی فراوان به کشور میبخشد؛ کسی که اگر با او به دروغ نباشند، پیروزی سرشار به کشور میبخشد.
۲۷ او که کشور دشمن را ناکام میسازد؛ فَـرّ را بر میگیرد و پیروزی را دور میکند؛ او که از پی دشمنانِ بیتوانِ گریز، میتازد و ده هزار بار آنان را مینوازد. او که ده هزار دیدهبان دارد، از همه چیز آگاه، نیرومند و فریفته نشدنی است.
بخش نهـم
۳۵ تکرار بند ۷.
او که پیـمانهـای بسـته شـده را بـه کـار می بنـدد؛ او که سـپاه مـیآراید و دارنده هزار چابکی است؛ شهریاری است دانا و توانا.
۳۶ او بر انگیزاننده رزم است؛ او پایداریدهنده رزم است؛ او در رزم استوار میماند و ردههای دشمن را از هم میدرد و همه سوهای ردههای رزمندگان را پراکنده و آشفته میسازد. از او به میانه سپاه خونریز لرزه در میافتد.
۳۸ خانمانهای هراسانگیز ویران میشود و از مردمان خالی میماند. آن خانمانهایی که پیمانشکنان و دشمنان نظام هستی و آزاررسانانِ پیروان نظام هستی در آن جایها به سر میبرند، هراسانگیز است. آنان که گاو چراگاه را گرفتار میسازند و او را در راهِ خانههای پیمانشکنان به گاری میبندند. گاوان میایستند و اشک بر گونه روان میکنند.
۳۹ اگر مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، خشمگین و آزرده بوده و خشنود نشده باشد، تیرهای آراسته با پرّ شاهین، به نشان نمیرسند، هر چند که از زهِ کمانی بسیار خوب کشیده شده و به شتاب پرواز کند. اگر مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، خشمگین و آزرده بوده و خوشنود نشده باشد، نیزههای بلنددسته خوب و تیز، به نشان نمیرسند، هر چند که از بازوانی نیرومند پرتافته شود. اگر مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، خشمگین و آزرده بوده و خوشنود نشده باشد، سنـگهای فَلاخَنکه از بازوان نیرومند پرتافته شود، بهنشان نمیرسد.
۴۰ اگر مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، خشمگین و آزرده بوده و خوشنود نشده باشد، کاردهای خوشساخت که به سرِ مردمان پرتافته شوند، به نشان نمیرسند. اگر مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، خشمگین و آزرده بوده و خوشنود نشده باشد، گرزهای خوب که بر سرِ مردمان بالا آید، به نشان نمیرسد.
۴۲ اگر به مهــرِ دارنـده دشتهای پهناور گویند که ای مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، ای مهــر! اینان اسبـان تیـزروِ مـا را از مـا ربـودند؛ ای مهـر! اینان بازوان نیرومند ما را با تیغ تباه کردند؛
۴۳ پس آنگاه، مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، آنان را به خاک در افکند، پنجاهها، صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صد هزارها؛ از آن رو که خشمگین و آزرده است آن مهرِ دارنده دشتهای پهناور.
بخش دهـم
۴۴ تکرار بند ۷.
او کـه نشستنگاهش در ایـن جهـان خاکـی بـه پهنـای زمیـن بـر پـای شده است. گستـره پهناوری که در آن پروای نیازمندی نیست، درخشان است و پناه دهندهای بسیار بخشنده.
۴۵ هشـت تن از یاران و دیدهبانان مهـر، در بالای کوهها و در فرازین جایها نشسته و به پیمنشکنان مینگرند. به ویژه به آنانی چشم دوخته و مینگرند که نخست با مهر به دروغ باشند. آنان رفتار مردمانی را پاس میدارند که به پیمانشکنان و دشمنان نظام هستی و آزار رسانانِ پیروان نظام هستی، یورش برد.
۴۶ آن مهـرِ دارنده دشتهای پهناور خود را برای پاسبانی آماده کرده است؛ او از پشتِ سر میپاید، از پیش میپاید؛ او به مانند دیدهبانی فریفته نشدنی هر سو را مینگرد. او آماده است برای کسی که با اندیشه نیک، مهـر را یاری کند؛ آن دارنده ده هزار دیدهبان، آن همیشه نافریفتنی دانا و توانا.
بخش یازدهم
۴۷ تکرار بند ۷.
نـامآوری که اگر در خشم شود، میان دو کشوری که به جنگ برخاستهاند و به زیان دشمنِ خونریز، اسبِ سُم پَهن بر میانگیزد.
بخش چهاردهم
۶۰ تکرار بند ۷.
برای اوست نـامِنیـک و برومنـد و ستایشی نیـک. اوست بخشنـده خـوشبـختی، آنگـونـه کـه دلخـواهِ خـواهنـدگانـش بـاشد ……………………….. اوست کـه دارنــده ده هـزار دیـدهبـان اسـت؛ آن همیشه نـافریفتنی دانا و توانا.
(در این بند، شماری واژههای ناخوانا و آسیبدیده وجود دارد).
بخش پانزدهم
۶۱ تکرار بند ۷.
اوست همیشه بر جا ایستاده، نگهبانِ بیدارِ دلاورِ انجمنآرایی که فزاینده آبهاست. بانگ یاریخواهان را میشنود و باران میباراند و گیاهان میرویاند و داد و روش فرا مینهد. آن انجمنآرای کاردانِ فریفته نشدنی بسیار هوشمندِ آفریده کردگار.
۶۲ او که هیچگاه به مردی پیمانشکن، نه توانایی و نه نیرومندی میدهد؛ او که هیچگاه به مردی پیمانشکن، نه آبرو و نه پاداش میدهد.
۶۳ آنگاه که بر آشفته شدهای، تو میتوانی نیروی بازوانشان را بگیری؛ استواری پاهای آنان و بینایی چشمان آنان و شنوایی گوشهای آنان را بگیری.
بخش شانزدهم
۶۴ تکرار بند ۷.
او که برای گسترش آیینِ نیک، در همه جا خود را نشان داد و جایگاه یافت و در همه هفت کشور فروغ افشان شد.
۶۵ اوست در میان چالاکان، چالاکترین؛ در میان وفاداران، وفادارترین؛ در میان دلاوران، دلاورترین؛ در میان انجمنیان، انجمنیترین؛ در میان گشایش دهندگان، گشایش دهندهترین. اوست بخشنده گله و رمه؛ اوست بخشنده شهریاری؛ اوست بخشنده پسران؛ اوست بخشنده زندگانی؛ اوست بخشنده خوشبختی؛ اوست بخشنده دهشِ نظام هستی.
۶۶ اوست کـه «اَشـی» نیـک یـاور اوسـت؛ و یاور اویند: «پـارِنـدِ» سوار به گردونه راهوار، نیروی مردانه، نیروی فَـرّ کیانی، نیروی هوای جاودانی، نیروی «داموئیـش اوپَـمَـنَـه»، نیـروی فَـرْوَهَـرِ پیروان نظام هستی و کسی که گرد هم آورنده گروهی از مزدا پرستانِ پیرو نظام هستی است.
بخش هفدهم
۶۷ تکرار بند ۷.
او کـه با گردونهای بزرگچرخه (صورتهای فلکی خرس بزرگ و خرس کوچک) و ساخته شده به گونه مینوی، از کشـور «اَرِزَهـی» به سوی کشور «خْـوَنیـرَث» میشتابد و از نیروی زمان و از فرّ مزدا آفـریـده و از پیـروزی اهـورا آفریده بهرهمند است.
۶۸ «اَشــی» نیـک، گـردونـهاش را بلند جایگاه میگرداند؛ دین مزدا راه او را آماده ساخت تا او، آن روشنـایـی سپیـد، آن درخشـانِ مینـوی، آن هـوشمنـدِ بـیسـایـه سپنـد، راهـش را بـه خوبـی بپیمـایـد. اسبهـایـش در پهنه آسمان، پرواز کننده به چـرخـش در آیند. «داموئیش اوپَـمَـنَـه» همواره برای او راهِ گردش آمـاده میکنـد. در برابـر او همه دیوان نادیدنی و دشمنان نظام هستی در «وَرِنَـه» به هراس میافتند.
۶۹ نشود که ما خود را دچار ستیزه آن بزرگِ برآشفته کنیم؛ او که با هماوردش، هزار گونه سـیزه بکار خواهـد بست؛ او که ده هزار دیدهبان دارد؛ آن توانای فریفته نشونده از همه چیز آگاه.
بخش هجدهم
۷۰ تکرار بند ۷.
بهـرامِ اهـورا آفریده در پیش او روان است، به مانند گُرازی با دندانهای تیز که از خود پدافند میکند. گرازِ نری که به یک نواخت، نابود میکند و چنان خشمگینی که نتوان به او نزدیک شد. با رخسارِ خالدارِ گرازی نیرومند، با پاهای آهنین، با چنگالهای آهنین، با پِیهای آهنین، با دُم آهنین، با چانه آهنین.
۷۱ او با برافروختگی و دلیری مردانه بر دشمن میتازد و دشمن را به خاک در میافکند و هنوز باور نمیکند که او را فرو کوبیده باشد. به گمان او چنین نمیآید تا بتواند دگر باره بر او نواختی فرود آورد و مغز سر و ستونِ مهرههای او را در هم شکند؛ آن مغز سری که خاستگاه نیروی زندگی است.
بخش نوزدهم
۷۵ ما خواهانیم که پشتیبان کشور تو باشیم، ما نمیخواهیم که از کشور تو جدا شویم، نمیخواهیم از خانمـان جـدا شویم، نمیخواهیم از روستـا جـدا شویم، نمیخواهیم از دهستـان جدا شویم، نمیخواهیم از کشور جدا شویم. مباد جز این! تا مهـرِ دارنده بازوان نیرومند ما را از دشمن بپاید.
۷۶ تویی نابود کننده دشمن و دشمنی بداندیشان؛ تویی فرو کوبنده آزار رسانان به پیرو نظام هستی؛ تویی دارنده اسبان زیبا و گردونههای زیبا؛ تویی یاوری توانا برای یاریخواهان.
۷۷ من او را به یاری میخوانم؛ بشود که او برای یاری ما آید؛ تا ما هم از پرتوِ او، همچون پناهیافتگانِ او، همیشه در نشستنگاههای آسوده و خوش بسر بریم.
۷۸ تویی که کشورها را نگاهبانی میکنی، اگر آن کشورها مهـرِ دارنده دشتهای پهناور را با پشتیبانی نیک خوشنود سازند. تـویـی کـه نابودشان میسازی، اگر که آنها از کشور دشمن باشند. من تو را در این جا به یاری فرا میخوانم، بشود که او در این جا به یاری ما آید. آن مهرِ نیرومندِ در همه جا پیروزمند، آن شـایسته ستایش و سزاوار نیایش، آن سرورِ با شکوه کشور.
بخش بیستم
۷۹ تکرار بند ۷.
کسی که نشستنگاهش را از «رَشْـن» دریافت نمود؛ کسی که نشستنگاهش را رشن پایدار نمود، برای گفتگوهای دور و دراز.
۸۰ نگاهبان خانمان تویی؛ نگاهدار کسی که به دروغ نباشد، تویی؛ نگاهبان خاندان و پشتیبان کسانی که به دروغ نباشند، تویی؛ آری از پرتوِ سروری مانند توست که من برای خود بهترین همسخن و پیروزی اهورا آفریده را به دست میآورم. در دادگاه داوری او، همه مردمانِ پیمانشکن به خاک در میافتند.
بخش بیست و یکم
۸۱ تکرار بند ۷.
کسی که نشستنگاهش را از «رَشْن» دریافت نمود؛ کسی که نشستنگاهش را رشن پایدار نمود، برای گفتگوهای دور و دراز.
۸۲ او که اهورامزدا به او هزار گونه چالاکی بخشید، ده هزار چشم برای نگریستن بخشید. از نیروی همین چشمها و همین چالاکیهاست که او نگرنده کسی است که پیمان خویش نپاید و پیمان بشکند. از نیروی همین چشمها و همین چالاکیهاست که مهـر، فریفته نشدنی است. او که ده هزار دیدهبان دارد، آن توانای فریفته نشدنی و به همه چیز آگاه.
بخش بیست و چهارم
۹۵ تکرار بند ۷.
او که پس از فرو رفتن خورشید، بر پهنه زمین باز آید؛ هر دو انتهای این زمین پهناورِ دور کرانه و گویپیکر را دست میزند، و مینگرد به هر آنچه میان زمین و آسمان است.
در بند ۱۳ اشاره به دیده شدن مهـر، پیش از دمیدن خورشید و در این بند اشاره به دیده شدن آن پس از فرورفتن خورشید شده است که هر دوی این تعابیر وابستگی مهر و شب و ستارگان به یکدیگر را میرساند.
۹۶ او گرزی با صد گره و صد تیغه بر دست گرفته، میتازد و مردان بر میافکند. گرزی که از فلز زرد ریخته شده و از زرِ سخت ساخته شده است. آن سختترین رزمافزار است، پیروزمندترین رزمافزار است.
۹۷ در برابر او اهریمنِ بسیار تبهکار به هراس میافتد؛ در برابر او خشمِ نیرنگبازِ بد رفتار به هراس میافتد؛ در برابر او «بوشاسپِ» دراز دست به هراس میافتد؛ در برابر او همه دیوانِ نادیدنی و دشمنان نظام هستی در «وَرِنَـه» به هراس میافتند.
«بوشاسپ» نام دیو خواب بامدادی نابهنگام است که مردمان را تشویق به خواب بیشتر میکند.
بخش بیست و هفتم
۱۰۴ تکرار بند ۷.
او که دستان بسیار بلندش پیمانشکن را گرفتار میسازد و او را میگیرد؛ او را بر میافکند اگر چه در خاور هندوستان باشد؛ او را بر میافکند اگر چه در باختر باشد؛ اگر چه در ریزشگاه رود «اَرَنْـگ» باشد؛ اگر چه در میانه این زمین باشد.
«ارنگ» مصّب رود «سیر» یا «سیر دریا» در دریاچه «خوارزم» یا «آرال».
بخش بیست و هشتم
۱۱۲ تکرار بند ۷.
آن سـرورِ تـوانای دلاور، آن پهلـوان دلیـر، میتـازد بـا گردونه، با تازیانه؛ با سپری سیمیـن بـر دسـت و زرهای زرین بـر پیکـر. ره میسپـارد مهــر بـه دیدار سرزمینهای مهریان، از راههایی روشن، از دشتهایی گسترده، از سرزمینهایی که مردمان و چارپایان در آن به آزادی میزیند.
۱۱۳ بادا که هر دو بزرگوار مـهـر و اهـورا، ما را دریابند؛ آنگاه که اسبان بر میخروشند، آنگاه که بانگ تازیانهها بر میخیزد و از بینی اسبان خروش بر میآید و تیرهای تیز از زهِ کمانها پرتافته میشود.
اینجا نیز همچون فروردین یشت از کهنترین جایهایی است که نام اهورا آمده است. در متن اوستایی مهر و اهورا به شکل «مـیـثْـرَه اَهـورَه» نگاشته شده است.
بخش سی و یکم
۱۲۳ تکرار بند ۷.
کسی که اهورامزدا او را در سرای درخشانِ فروغ بیکران بستود.
اینجا نیز از کهنترین یادکردهای نامِ اهورامزدا است. اما برخی محققان این بند را نیز از افزودههای جدیدتر میدانند.
۱۲۴ آن مهرِ دارنده دشتهای پهناور با بازوان گشوده برای نگاهبانی، از سرای درخشانِ فروغ بیکران، روان میگردد. او که گرداننده گردونهایست زیبا و هموار رو و با زیورافزارِ آراسته و گوناگون و زرین.
۱۲۵ گردونه او را چهار اسب سراسر سپیدِ جاودانی میکشند. اسبانی که خوراکشان از سرچشمهای مینوی است، اسبانی با سُمهای پیشینِ پوشیده از زر و سُمهای پسینِ پوشیده از سیم، اسبانی که همگی بسته شدهاند به مالبند و لگام و یوغی که با پیوستگی به یک چنگکِ شـکافدارِ خـوشساخته از فلزی پُر بها در کنار هم ایستادهاند.
۱۲۷ از پیش او «داموئیش اوپَـمَـنَـه» دلاور به مانند گـرازی که با دندانهای تیـز از خود پاس میدهد، سواره به پیش میتازد؛ گرازی نر با چنگالهای تیز، گـرازی که بـه یـک زخـم هـلاک کنـد؛ گـراز برافـروختـهای با چهـره خالخال کـه نتـوان بـدو نزدیک شد؛ دلیر و چالاک و تندتاز. از پس او «آذرِ» فروزنده و «فَـرّ کیانی» میتازند.
۱۲۸ در گردونه مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، هزار کمانِ خوشساخت هست کـه بسا از آن کمانهای آراسته به زه، از زهِ «گَـوَسْـنَـه» بر ساخته شده است. آنها به شتابِ نیروی پندار پرّانند، به شتاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشوند.
«گوسنه»، احتمالا نام روده حیوانی است. از اینجا تا بند ۱۳۲ تعدادی از جنگافزارهای کهن معرفی شده که شمار زیادی از نمونههای واقعی آنها به دست آمده است.
۱۲۹ در گردونه مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، هزار تیرِ پرِ کرکس نشانده با ناوَک زرین و سوفارهایی خوش ساخته از استخوان هست که بسا از چوبههای آنها آهنین است. آنها به شتاب نیروی پندار پرّانند، به شتاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشوند.
۱۳۰ در گردونـه مهـرِ دارنده دشتهای پهنـاور، هزار نیـزه تیـزتیغـه خوشساخـت هست. آنها به شتـاب نیروی پندار پرّانند، به شتـاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشوند. در گردونه مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، هزار تبرزینِ دو تیغه پولادینِ خوشساخت هست. آنها به شتاب نیروی پندار پرّانند ، به شتاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشوند.
۱۳۱ در گردونه مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، هزار دشنه دوسرِ خوشساخت هست. آنان به شتاب نیروی پندار پرّانند، به شتاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشوند. در گردونه مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، هزار گُرزه آهنینِ خوشساخت هست. آنان به شتاب نیروی پندار پرّانند، به شتاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشوند.
۱۳۲ در گردونه مهـرِ دارنده دشتهای پهناور، یک گُـرزِ زیبای سبکپرتاب با یکصد گره و یکصد تیزی هست که چون فرود آید، مردان را بر میافکند. گرزی ریخته شده از فلز زرد و و ساخته شده از زر. آن سختترین رزمافزار و پیروزمندترین رزمافزار است. آن به شتاب نیروی پندار پرّان، و به شتاب نیروی پندار به سوی سر دیوان پرتافته میشود.
۱۳۳ مهـرِ دارنده دشتهای پهناور پس از کشتن دیوان و پس از بر انداختن پیمانشکنان، سواره از فراز «اَرِزَهی» و «سَـوَهی» میگذرد؛ از فراز «فْـرَدَه ذَفْـشو» و «ویدَه ذَفْـشو»، و از فراز «وُئورو بَـرِشْـتی» و « وُئورو جَـرِشْـتی» و از فراز این کشور درخشان «خْـوَنیـرَث» میگذرد.
۱۳۴ به راستی به هراس در میافتد اهریمنِ بسیار تبهکار، به راستی به هراس در میافتد خشمِ نیرنگبازِ بد کردار، به راستی به هراس در میافتد بوشاسپِ درازدست، به راستی همه دیوان ناپیدا و دشمنان نظام هستی در «وَرِنَه»* به هراس در میافتند.
۱۳۵ مباد که ما خود را به ستیزه مهـرِ بر افروخته و دارنده دشتهای پهناور، در افکنیم. ای مهـرِ دارنده دشتهای پهناور! مباد که تو با بر خروشندگی ما را فرو کوبی. او که از نیرومندترینِ ایزدان، از دلیرترینِ ایزدان، از چابکترینِ ایزدان، از تندترینِ ایزدان، و از پیروزمندترینِ ایزدانِ پدید آمده بر این زمین است. آن مهـرِ دارنده دشتهای پهناور.
بخش سی و دوم
۱۳۶ تکرار بند ۷.
او که به گردونهاش اسبان سپید بسته شده و با چرخهای زرین کشیده میشود.
بخش سی و سوم
۱۴۰ تکرار بند ۷.
میستایم مهر را، آن نیک، نخستین دلاورِ آسمانی، بسیار مهربان، بیمانـند، بلند پایگاه، نیرومند، دلیر، و آن یلِ رزمآور را.
۱۴۱ آن پیروزمندی که رزمافزاری خوشساخت بر گرفته است؛ او که در شب، پاسبانی فریفته نشدنی است؛ در میان زورمندان، زورمندترین است؛ در میان دلاوران، دلاورترین اسـت؛ در میـان بخشندگـان داناترین است. آن پیروزمندی کـه دارنده فَرّ است و دارنـده ده هزار چشم و ده هزار دیدهبان. آن فریفته نشونده دانا و توانا.
بخش سی و چهارم
۱۴۲ تکرار بند ۷.
او که چهرههای گوناگون آفرینش «سپند مینو» را هنگام بردمیدن نمایان میسازد. آن ایزد بزرگِ نیککردار، پیکر خود را به مانند ماه میدرخشاند.
۱۴۳ رخسار درخشانش همچو ستاره «تِـشْـتَـر» است. گردونهاش را کسی میگرداند که در میان آفریدگان زیباترین است و هیچگاه به راه نادرست نمیرود. من آن گردونه را که آفریده خردِ پاک آفریدگار است را میستایم، آن گردونه مهـر که با ستارگان آراسته مینوی آذین شده است. او که ده هزار دیدهبان دارد؛ آن توانای فریفته نشدنی و از همه چیز آگاه را.
۱۴۵ میستاییم مهر و اهورای بزرگ و گرامی و نیستی ناپذیر را؛ میستاییم ستارگان و ماه و خورشید را، و میستاییم آن مهر را که سرور همه کشورهاست.
*وَرِنَه یا وَرِ چهار گوشه را گیلان هم دانسته اند که به دید این نگارنده باورهای مادرتبار و زنسالار در آن رواج داشت و گمان می رود که فریدون گاوسوار هم از این سرزمین است. نیز در استوره، مهر دروغین را گاو سوار می خواند.
پوشاک آیینی پهلوانان هند و ایرانی هنگام پیکار تن به تن؛ از استوره تا کنون