کلاه در فرهنگ ایرانی
” زبان و استوره دو چهره از یک پدیده اند ” از ارزنده ترین یافته های ارنست کاسیرر* استوره شناس بزرگ است که وی را فیلسوف فرهنگها می خوانند . ازینرو پیوسته استوره در زبان کارگر می شود و زبان در استوره. نمونهء ” گیس بریده ” به معنی بی آبرو، بی شرم و بدکاره از نمونه هایی ست که می توان یاد کرد که بُنِ چنین زبانزدی باور ایرانیان به ارجمندی داشتن مو و به ویژه آراستگی آن است. از همینرو در سرزنش یونانیان و سپس عربها در نوشته های ایرانی می گوید؛ دیوان ژولیده مو از تخمهء خشم. در میان مردم بختیاری بازمانده ای از این باور به گونهء زبانزدی همچنان برجاست که می گویند؛ کَلوٌ می جِمْبِلوٌ = دیوانهء آشفته مو . کلاه برداری یا کلاه گذاری نیز از نمونه های کارگر شدن استوره در زبان است. زیرا در بینش ایرانی کلاه نشان مرد است و به ویژه نماد مرد ایرانی همچنانکه خلیفهء عباسی از سلطان مسعود غزنوی به پافشاری می خواهد که کلاه از سر برگرفته دستار / عمامه به سر بگذارد و مسعود چنین نمی کند و عمامه را روی کلاهش می گذارد ! پس کلاه برداری یعنی ” نامرد ” شدن و به دیگر سخن یعنی شکست خوردن مرد که در این بینش باید شکست ناپذیر باشد چون « نمونهء بنیادی » یا «سرْنمونه » **مرد در این بینش شکست ناپذیر است که در پژوهشنگاری مردان بختیاری بدان پرداخته ایم.
* Ernst Kassirer ( 28. Juli 1874 in Breslau; † ۱۳. April 1945 in New York)
پژوهش دربارهء مردمشناسی فرهنگی ایرانی؛ جامعهء نمونه: بختیاری
در زمان گذشته و برابرآیین٬ مرد ایرانی در پیش چشم همگان هیچگاه بی کلاه دیده نمی شد که بی کلاه بودن ننگ شمرده و «بی ناموسی» انگاشته می شد ! *
افزون بر آن در گذر این پژوهش دریافتیم که کلاه داری باری اجتماعی / سیاسی داشت و به گونه ای نشان و نمادی از ایرانی بودن می بود.
– فتحعلیشاه قاجار، شاه ایران کلاه دارد و دیهیم !
کنار گذاشتن دستار شاهان صفوی و کاربرد کلاه چرخش سیاسی نمایانی بود که نادر شاه آغاز کرد ولی در فرمانروایی قاجاریان به روشی پیوسته پیگیری شد . “شاه” اسماعیل و “شاه” تهماسب و … نادر “شاه” و فتحعلی “شاه” و … شد.
به دیگر سخن، گرایش به نمایاندن خود به گونهء رهبران دینی، جای خود را به گرایش ایرانی نمایی داد. این کار را نمی توان کاری کوچک شمرد. زیرا:
-همهء کسانی که به جای صفویان آمدند، دست کم در آغاز کار، کسی را به نام این که شاهزاده ای ست از تبار صفوی پیش انداخته به نام او فرمانروایی کردند. یعنی صفویان زمینه ای چنان استوار برای مشروعیت خود فراهم آوردند که تا دهه ها پس از فروافتادنشان همچنان برجا بود.
-نهادهای ایدئولوژیک پشتیبان بینش و فرمانروایی صفوی هر چند پس از فروافتادن شاه سلطانحسین آسیب دیده بود یکسره ناکار نشده همچنان در میان توده مردم همراهان و پیروان داشت.
-بودن قاجاریان در ایران یکسره از شیعه بودن ایشان سرچشمه گرفته و از نخستین گروههای قومی/ دینی ای بودند که به شاه اسماعیل و جنبش او پیوستند. با این همه، چرا چرخشی سیاسی که با نادر شاه افشار آغاز شد قاجاریان چنان با پیوستگی دنبال کردند و پیامد آن کم از صفویان نبود:
صفویان و قاجاریان دیرپاترین فرمانرواییهای ایران پس از اسلام را بر پا کردند !
* سی و چند سالی پیشتر در روستایی نزدیک تبریز در آذربایجان خاوری بودیم. تندبادی وزید و کلاه مردی از روستاییان را از سرش کنده سر برهنه اش کرد. چهرهء مرد از بسیاریِ شرم قرمز شد.
زبانزدهایی دربارهء کلاه در آذربایجان
پژوهشی در مردمشناسی فرهنگی ایرانی
*********************************************
کلاه در آذربایجان
جواد پارسای
بورکچی، باشینا، بورک تاپماز:
کلاهدوز برای سر خود، کلاه پیدا نمی کند. (شبیه کوره گر، از کوزۀ شکسته آب می خورد).
بورکو وی، قوی قاباغیوا، فیکر ایله:
کلاهت را قاضی کن.
بورکی، ایستی- سویوکدان اوتری، باشا قویمازلار
کلاه را برای سرما و گرما بسر نمی گذارند. (کلاه بر سر، منزلت دیگری دارد).
بورکووی یوخاری قوی، قیزین اوست ایاقدا گزیر:
کلاهت را بالاتر بگذار، دخترت تو کوچه ها ولو شده.
قدیم زمان، باشماغی چیخاردیب، بورکی باش دا ساقلار دیلار
زملن قدیم، (اگر جایی وارد می شدند،) کفشها را درآورده، کلاه را بر سر نگهمی داشتند. (امروزه، کارها برعکس شده است).
گؤزله، بورکوی باشین دان، گؤتورمه سینلر.
نگذار! کلاهت را بردارند:
گؤزله! باشووا بورک گِئشمه سین
بپا! سرت کلاه نره!
بورکی باشین دان، دَیَرلی دور:
ارزش کلاهش از سرش بیشتر است.
تاج باشینا آغیرلیق اِله دی
تاج، بر سرش سنگینی کرد.
بورکی گؤتور، چرقد باغلا!
کلاه را بردار، چارقد سرت کن!
گذشته از انواع کلاه هایی که برای موقعیت های اجتماعی، علمی و سیاسی اختراع و بکارگرفته شده اند، مانند: کلاه پادشاهان، وزیران، ارتشتاران، دبیران، منصبداران و …، به کاربری و چگونگی گذاشتن یک کلاه (حتا کلاه های معمولی) بر روی سر نیز داستانهایی دارد و تفسیرهایی از آن می شود. اگر کسی کلاه گلدانی بگذارد، باید بخش بالایی گوشهایش را زیر کلاه بکند و اینکه کلاه تا کجا باید پایین کشیده شود، نیز تعبیرهای متفاوتی دارد. معمولاً بازاری های معمولی کلاهی بر سر دارند که نه لبه دارد و نه سایبان جلو. کلاه های «کپی» که از زمان بلشویکی معمول شد و به ایران نیز آمد، نمایندۀ طبقۀ کارگری و مبارزه جویی بود. کسانی هم بودند که این کلاه را به یک سمت کج می کردند. گروهی نیز «کجکلاهی» را برای خود مشخصه ای کرده بودند.
کلاه شاپو را که فرنگ رفته ها، مد کرده بوند، برگزیدند. کم نبودند کسانی هم که «کلاه پهلوی» را بر سر گذاشتند. اغلب این گروه، کارکنان دولتی زمان رضاشاه بودند. کلاهی نیز برای نوجوانان و جوانان مد شد که «کاسکت» نام گرفت. کسانیکه در دوران دبستان و دبیرستان، کاسکت بر سر میگذاشتند، پس از ورود به اجتماع، هریک به سلیقه و اعلام موجودیت خود، به نوعی از کلا های بزرگسالان روی آورد. کپی، شاپو(لبه دار)، بی لبه (بافتنی) برای بازاری-مذهبی، تا پایان دوران قاجار، دستار یا عمامه دراختیار طبقۀ خاصی نبود. ما نگاره هایی داریم که یهودیان نیز عمامه برسردارند. از آغاز دوران پهلوی، که کلاه برای مردم تعیین شد، عمامه نیز راه افتاد واختصاص به متولیان دینی پیداکرد. جالب اینجاست که در آذربایجان، گزینش کلاه آزاد بود، ولی، سه گونۀ آن، شرایطی داشت: عمامۀ سیاه، عمامۀ سفید و عمامۀ سبز. این گروه، برای حقانیت استفاده از این کلاه ها، همدیگر را می پاییدند و به همدیگر پیله می کردند. سبزکلاهی و سبزکمری ها، سید های بخش خاصی از آذربایجان (کوه کمره) بودند. نکتۀ دیگری در باره با کلاه، استفاده از عرق چین زیر کلاه است. شاید این یکی از شیرینکاری های یهودیان ایران باشد. مردم تبریز، می گویند، اگر می خواهی به وابستگی کسی پی ببری، یا کلاهش را بردار، عرقچین قایم شده در زیر کلاهش را ببین. یا شلوارش را بکش پایین، تا ختنه بودنش را ببینی. داستان هایی هم ساخته شده اند که فلان آیت الله را زمانی که مرده شوی، می شسته، دیده که هنوز ختنه نشده است!. در ضمن واژۀ آیت الله هم از القاب تقدیمی (تقسیمی) است و تا آنزمان در جایی به کارگرفته نشده است .واژه هایی مانند: شاه شهیدان، اعلیحضرت امام مهدی و حسین پدر شاهزاده علی اکبر و امثال اینها، به چشم همچشمی ملایان با دولتیان بود که به کار می رفت. یک دستۀ عزاداری چماقداران (لوتیان) در شبهای دهۀ نخست محرم در محلات تبریز راه می افتادند که بیشتر آن را چوب به دستان یا چماق به دستان تشکیل می دادند. این دسته در بامداد روز عاشورا، برای آخرین بار راه می افتاد و شمشیر و قمه برمی داشتند و درهمان ساعات نخستین روز، قمه بسر می زندند و خودنمایی می کردند.
عارف در سرودۀ خرنامه می نویسد:
روسپی در میانۀ همه زن
از خریت به فرق خود قمه زن
واژه ها: قره پاپاخ (کلاه سیاه). دری پاپاخ (کلاه پوستی) . شاپقا=لبه دار (کلاه شاپو، لبه دار). بورکی یارویق (کلاه شکافدار= رئیس یک قبیلۀ ترکی). یکی دیگر از کلاه های اختراعی زمان صفویه در آذربایجان، کلاه قزل باشان بود. ولی به دلیل بی اعتباری این گروه و نفرتی که مردم از کارهایشان داشتند، معمول همگانی نشد. کلاه درویشی نیز خاص آذربایجان نبود، گرچه در میان مردم معمول و مقبول شد.
موقوفات دکتر محمود افشار Mahmoud Afshar Foundation
tSpio1n6hsoruoehd ·
کلاه کاغذی بر سر کسی نهادن
در پیکار ایرانیان با خاقان چین و یلان و لشکریان همراه او:
چنین گفت رستم به ایرانیان
که یکسر ببندید کین را میان
به جان و سر شاه و خورشید و ماه
به خاک سیاوش به تورانسپاه
که گر نامداری از ایرانزمین
هزیمت پذیرد ز سالار چین
نبیند مگر دار یا بند و چاه
به سر بر نهاده ز کاغذ کلاه
از مصراع دوم بیت چهارم معلوم میشود که در گذشته برای تحقیر و تنبیه گناهکاران، مقصّران و دشمنان گرفتارشده کلاهی از کاغذ میساختند و بر سر آنها میگذاشتند و رستم به ایرانیان میگوید هرکس که از برابر سپاه خاقان بگریزد، یا به دار کشیده میشود یا زندانی خواهد شد و یا اینکه به مجازات این ترس و گریز کلاه کاغذی بر سرش خواهند گذاشت تا رسوا شود.
جالب است که در یکی از افسانههای زندگی حافظ بر سر این شاعر به جرم بادهگساری کلاه کاغذین مینهند. در میان بختیاریها نیز از سر کسی کلاه برگرفتن و به جای آن کلاه کاغذی نهادن به معنای خوارداشت او بوده است و در مکتبخانهها هم بر سر کودکانی که درس نمیخواندند یا بینظمی میکردند برای تنبیه کلاه کاغذی میگذاشتند.
برای مزید فایده باید به این نکته هم اشاره کرد که استفاده از کلاه به منظور تنبیه و تحقیر به شیوهای دیگر نیز رایج بوده است بدین صورت که محتسبان کلاهی را که از آن زنگوله و دُم روباه آویزان بود بر سر کمفروشان میگذاشتند و در بازار میگرداندند. به این کلاه کلاه زنگله، تخته کلاه و کلاه تخته میگفتند و در شعر بعضی شاعران نیز به آن و کاربردش اشاره شده است:
کلاه زنگلۀ مهر بر سر صبح است
به عهد خواجه مگر آب کرده است به شیر
(مولانا فهمی)
[در حضرت سیمرغ: بیستوپنج مقاله و یادداشت دربارۀ شاهنامه و ادب حماسی ایران، دکتر سجاد آیدنلو، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۶، ص ۲۴۶-۲۴۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی