دُم بُریده / زبان و استوره
دُم بریده
یکی از یافته های بزرگ «اِرْنْسْت کاسیرر»، فیلسوف فرهنگها، شناسایی پیوند اندامواره زبان و استوره هست. برهمکُنشیِ* پیوسته این دو چنان است که می توان زبان و استوره را دو چهره از یک پدیده دانست.
نمونه ای چند از از آنچه که این نگارنده در این زمینه در زبان فارسی یافته در اینجا به همخوانی می گذاریم؛
هنگامی که می گوییم این یا آن کس (مَرد) دم بریده است می خواهیم بگوییم وی کسی ست که برای رسیدن به آنچه که می خواهد از هیچ نیرنگ باختنی و هیچ کاری رویگردان نیست. پایبند هیچ آیینی نیست.پست هست!
به دیگر سخن انسانی که دُمش بریده باشد نابکار و ناتو ست. همچنان که در بینش و گفتار دری گویان همواره چنین بوده است.
« که آنجا قومی اند نابکار و بی مایه و دُم کنده …» **
نیک پیداست که در روزگار ابوالفضل بیهقی هم اگر دُم کسی را می بریدند آن کس پست و نابکار و… می شد. اینک پرسش آن است که دُم چه کسانی را می بریدند؟ چه کسانی دُم داشتند؟ آیا آدمیانی بودند که دُم داشتند که یادشان در زبان فارسی دری همچنان برجاست؟
* بَرهَمکُنشی= تأثیر متقابل
** بیهقی، ابوالفضل محمد، تاریخ، ویراسته علی اکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۰، صص ۱۵ و ۴۰
دُم بریده
خود پیدا ست که مَردی، انسانی، دُمی ندارد که بریدنش مایهء بی ارجی وی شود. پس چیست که همسنگ مرد است و دُم دارد؟
«هشیار باش تا بر تو غلط نرود که جوهر اسب و مرد یکی ست»
سده ها پس از خیام و هزاره ها پیش ازو مردم آریایی (هند و ایرانیان) چنین می انگاشتند. پس آن گوهر یکسان مرد و اسب چیست؟
استوره های هندی می گوید که مرد و اسب از خورشید آمده اند و هم به خورشید بازمی گردند.
پس همان است که مردان لُهْر+ اسب و تَهم+ اسب و اَرج + اسب اند و می شود که مرد به نام اسبش نامبردار شود؛ خداوند رخش، رستم.
عالی! روشنگرانه.