از هر سو که بنگری جهان هزار و یک است: بیژن نجدی

از هر سو که بنگری جهان هزار و یک است: بیژن نجدی

بیژن نجدی
**********
نقدی نوشتهء زنده یاد سهراب فرسیو:
حالا واجب است بگویم، وقتی از «عروس‌دزدی» صحبت می‌شود، حیف است از داستان کوتاه «بیژن نجدی» به‌اسم «من چی را می‌خوام پیدا کنم؟» در مجموعه داستان «دوباره از همان خیابان‌ها» ، چاپ نشر مرکز یاد نشود. وقتی دو کتاب نجدی به‌دستم رسید، که او فوت کرده بود. یکی همین که گفتم و آن یکی «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» (بعد کتابی به‌اسم «داستان‌ها ناتمام» از او چاپ شد، که من بودم چاپش نمی‌کردم- واقعاً ناتمام بودند. ناتمام‌ها را نباید چاپ کرد!) آن هم کار نجدی را؛ چیزی به‌اسم «ادبیات» شبیه به‌کار حافظ و سعدی که هر کلمه‌‌اش حساب کتاب دارد؛ داستان‌های کوتاه نجدی شبیه به‌شعر است، سر هر کلمه‌اش آن بیچاره روزها و بلکه هفته‌ها فکر می‌کرده، تعویض می‌کرده، مگر می‌شود یک کلمه‌اش پس و پیش شود؟! تشبیه کار بیژن نجدی به‌شعر برای بالا بردن ارزش کار او نیست، برعکسش است. این را گفتم تا نوعی کلید به‌دست داده باشم که کارهای نجدی را چطوری باید خواند. (مسلمانش با وضو بخوانند!) کارش از شعر بدتر اصلاً مناسب ترجمه به‌زبان‌های دیگر نیست. یک فارسی‌زبان اهل فن می‌فهمد که اگر این آدم ده سال دیگر زنده می‌ماند، الان ما یک نویسنده جهانی تثبیت شده داشتتیم. این دو کتابش به‌من می‌فهماند که او مشق می‌کرده برای نوشتن یکی دو رمان، خورند ادبیات معاصر جهان. همین دو کتاب کوچک برای تبدیل نجدی به‌‌یکی از نویسنده‌های محبوب من کافی بود.
از هر سو که بنگری
جهان هزار و یک است
و باران می بارد با اندام یک
یازده
صد و یازده
هزار و صد و یازده
صد هزار و صد و
و هفت
دست های گشاده من
به خاطر باران