یاد یارعلی پورمقدم
نوشته غلامرضا پورمقدم
یارعلی پورمقدم، زاده ۱۳۳۰ خورشیدی در مسجدسلیمان، نمایشنامهنویس و داستاننویس بود.
او تحصیلات ابتدایی را در دبستان پهلوی در محله نفتون این شهر گذراند. هنر و استعداد نویسندگی او در همان اوان کودکی در زنگ های انشا کلاس ششم دبستان به خوبی رخ نشان داد به طوریکه مدیر مدرسه و تعدادی از آموزگاران به دعوت آموزگارش عطا رادمنش (مکوندی)، که روزی او را در نزد من تنها استاد خود در نویسندگی خطاب کرد، برای شنیدن انشاهای او به کلاس می آمدند. یارعلی دوره دبیرستان را از طریق بورسیه تحصیلی که شرکت نفت که به تدبیر دکتر اقبال، برای فرزندان کارگران جنوب فراهم شده بود توانست به تهران بیاید و دبیرستان در آنجا پایان ببرد. در کلاس یازدهم بود که در غروب یک روز تابستانی برای ما برادرانش داستان غم انگیزی که نوشته بود خواند که حکایت زندگی مردی بود بنام جاسم عربه که تنها به دور از مردم در کناره شهر با گربه اش به زندگی عزلت گزینانهای روی آورده بود و فقط در روزهای عاشورا برای نوحه خوانی به میان مردم می آمد و دسته های عزاداری را به قبرستان نفتون می برد برای باز دیداری با گذشتگان و رفتگان: «ای اهل قبور سلامو علیکم!» و در پایان : « یاران بیش از این فرصت نبود شما را خدا، حافظ!» منِ ١٣ ساله آن زمان در ضمن شنیدن این داستان نتوانستم بغض متراکم در گلو را با گسست زمام ریزش اشک رها نکنم…
یارعلی پس از دبیرستان، به دانشگاه مازندران (بابلسر) رفت و در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شد. در دوره دانشجویی چند کار نمایشی را در آنجا به صحنه برد که یکی از آنها «ماه آخر فصل برگریزان» بود که نه تنها نویسنده و کارگردان آن بود که بازیگری نقش اول آنرا خود ایفا کرد.
پس از پایان دانشگاه و در آغاز دوره خدمت نظام وظیفه اش در مسجدسلیمان، که حال دبیر ادبیات فارسی دبیرستان صنعتی ارتش شده بود در سن ٢۵ سالگی با نوشتن نمایشنامه «آه اسفندیارمغموم» برنده جایزه نمایشنامهنویسی جشن هنر طوس در سال ۱۳۵۶ شد.
داوران جشن هنر طوس که برای بزرگداشت هزاره فردوسی برگزار شده بود این اثر را به دلیل «زبان حماسی نزدیک به شاهنامه» ستودند به طوریکه یکی از غنی ترین اثر نمایشی حماسی شاهنامه ای در ادبیات معاصر محسوب می شود و چه بسا یگانه اثر.
پس از اتمام خدمت وظیفه، در دانشگاه مکاتبه ای تازه تأسیس، «دانشگاه آزاد»، به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه در تدوین کتابهای درسی این دانشگاه در بخش ادبیات که زیر نظر زنده یاد ابوالحسن نجفی بود به کار مشغول شد و در این دوره بود که توانست با غور ادبی و مفهومی در آثار کهن ادبیات فارسی به غنای ادبی و قلمی خود عمق بیشتری ببخشد.
یارعلی پورمقدم پس از انقلاب و به دلیل عدم امکان هرگونه همکاری با دانشگاه آزاد پبشین، که حال به بخشی از دانشگاه علامه طباطبایی تبدیل شده بود، بر حسب مشکلات روزگار سیاه دهه شصت و ناخواسته ‘کافه چی’ شد که به قول خودش شغلی که او انتخاب نکرده بود بلکه خودِ این شغل بود که او را انتخاب کرده بود و به ناچار برای گذران زندگی بدان تن داد و شد صاحب و کافهچی کافه شوکا در مرکز خیابان گاندی. کافهای که رنگ و بوی ادبی و هنری کافه چی اش بیشتر از هر چیز دیگرش فضای آنرا تسخیر کرده بود و بدان معنا و هویتی دگر می بخشید. شد یاد آورد کافه نادری مشهور. یارعلی بعد از آن همواره بعنوان اعتراض خود را «کافه چی خواند و نه نویسنده»:
اعتراض خاموش و معناداری به جامعه ای که نویسنده اش را ‘کافهچی’ می خواهد نه نویسنده!
… …
از آثار بعدی یارعلی میتوان به «آینه، مینا، آینه»، «ای داغُم سیْ رویینتن»، «گنه گنههای زرد»، «حوالی کافه شوکا»، «یادداشتهای یک قهوه چی»، «یادداشتهای یک اسب»، «رساله هگل»، «تیغ و زنگار»، «مجهول الهویه»، «پاگرد سوم»، «ده سوخته» و «یادداشتهای یک لاابالی» نام برد.