کجایی؟(داستان کوتاهِ کوتاه)
از اتاق ناهارخوری رد شدم و رفتم تو پذیرایی.
بابام با کت و شلوار و جلیقهی قهوهایش روی مبل، بالای اتاق نشسته بود.
دستش را بوسیدم و گرهی کراواتش را مرتب کردم.
پرسید کجا بودی بابا؟ نگران شدم.
بهرویش نیاوردم چهارده سال پیش مرده بود.