اضطراب,ترس,تضاد

خانه » جستارهایی در زمینه خودشناسی/ ششم: ترس

ترس



ترس و اضطراب مترادف هم هستند. زیرا هر دو واکنش روانی شخص در مقابل یک خطر هستند.

هر دو عوارض فیزیکی و جسمی مشابهی دارند مثل:

لرزش دست

عرق کردن

تندشدن ضربان قلب

نفس نفس زدن

ولی تفاوتهائی نیز باهم دارند

اگر مادری فرزندش سرماخورده و یا کورک زده، ولی می ترسد که مبادا بچه از دست برود دچار اضطراب است.

اگر مادری فرزندش دچار بیماری صعب العلاج شده و می ترسد مبادا او را از دست بدهد دچار ترس است.

اگر کسی در جایی بلند ولی کاملا” امن ایستاده و می ترسد که بیفتد دچار اضطراب است.

اگر کسی به هنگام کوهنوردی در برف و کولاک شدید گیر کرده و راه را گم کرده حالتی که در او ایجاد می شود ترس است.



پس نتیجه می گیریم :

ترس واکنشی ست متناسب با خطری که شخص با آن روبروست.

اضطراب واکنشی ست نسبت به خطری واهی و تصوری

این تعریف با اینکه درست است جامع و دقیق نیست.

برای اینکه بدانیم واکنش عاطفی فرد درست است یا نه، باید فرهنگ و اجتماع خاص فرد را در نظر گرفت. مثلا”؛

فردی از قبیله ای که اعتقاد قلبی قوی دارد که کشتن فلان حیوان او را دچار مصیبت می کند اگر این حیوان بخصوص را شکار کند، دچار ترس و دلهره شدید می شود.

از نظر ما ترس او بی پایه و بی تناسب با خطر است. ولی او صدها دلیل منطقی می آورد تا برعکس آنرا ثابت کند.

ساختمان روحی و شرایط درونی شخص عصبی هم همینطوراست. او واقعا” احساس می کند که مواجه با خطری جدی و حقیقی ست.

وقتی شخص در لبه پرتگاهی امن دچار حالت ترس و اضطراب می شود ناشی از تضاد است.

در او دو نیرو یا کشش متضاد وجود دارد که خودش از آن بی خبر است:

۱- تمایلات خودتخریبی ست یا به قول فروید غریزه مرگ.

۲- غریزه حیات

او به حکم غریزه خود تخریبی می خواهد خود را پرت کند ولی غریزه حیات مانع می شود. پس:

از برخورد این دو نیروی متضاد اضطراب به وجود می آید.

در ظاهر اضطراب و ترس او بی معناست ولی او چون اسیر نیروهای متضادی ست که خود بر آنها کنترلی ندارد، بنابراین:

آیا می توان گفت ترس و اضطراب او نسبت واهی و بی تناسبی باخطر است؟

مسلما” نه.

برای او خطر وجود دارد ولی عامل آن درونی است.

تعریف: با این تفاصیل تعریف را اصلاح می کنیم:

هم ترس و هم اضطراب واکنش روحی متناسب با خطر هستند ولی در مورد ترس عامل خطر در خارج است حال آنکه در مورد اضطراب عامل خطر، منشأ درونی و شخصی دارد.



نقش اضطراب در زندگی فرد عصبی:

فرد عصبی اگر متوجه اضطراب خود باشد و آنرا بپذیرد نا خودآگاه دنبال علت خارجی می گردد. در حالیکه علت یا عامل اصلی درون خود او ست.

مثلا” می گوید:

علت اضطراب من فقر مالی ست.

یا امری طبیعی ست که انسان هنگام صحبت کردن در جمع دچار هراس شود.

عده ای گاهگاهی دچار اضطراب می شوند بدون اینکه علت را بدانند. بعضی ها فقط می بینند که:

– کسل هستند

– بی حوصله و بیقرارند

– احساس بی کفایتی می کنند

– در روابط جنسی خود با مشکلاتی روبرو می شوند

ولی نمی دانند علت تمام این عوارض اضطراب متراکمی ست که در ژرفای وجودشان پنهان است.

ممکن است پس از مدتها روانکاوی به یادشان بیاید که در گذشته خوابهای هولناک می دیدند یا بی دلیل دچار دلشوره و نگرانی می شدند.

تازه آگاهی ایشان به خودشان مانند کسی ست که در تاریکی چیزی نمی بیند ولی پس از مدتی ماندن در تاریکی اشیاء را تشخیص می دهد، به طور مبهم و تیره.

غرض از بیان این مطلب اینست که :

در همه ما مقدار زیادی اضطراب نهفته است بی آنکه خودمان نسبت به آن آگاه باشیم.

تمام رفتارها، واکنشها و نیازهای روانی …. به طور کل مجموعه زندگیمان زیر تاثیر همین اضطراب پنهان و عمیق است.

شخص عصبی به ترفندهای گوناگون دست می زند تا اضطراب خود را حس نکند و نسبت به آن ناآگاه بماند. چرا؟

۱- مهمترین دلیل عذاب آور بودن آن است.

۲- به هنگام ترس وجو د انسان یک کیفیت دفاعی پرتحرک، مثبت و فعال پیدا می کند.

ولی به هنگام اضطراب کیفیت روحیِ مأیوس، بی دفاع، بی تحرک و ناتوان در او پدیدار می شود.

این یک تفاوت عمده ترس و اضطراب است.

کسیکه تشنه قدرت است به همین دلیل از اضطراب بیزار است.

۳- در حالت اضطراب انسان کنترل خود را از دست می دهد و رفتار غیر منطقی، نامعقول و غیر مشخص می کند.

۴- شخص عصبی نمی خواهد به خودش اعتراف کند که دچار اضطراب است.

او نمی خواهد دیگران بفهمند وجودش اسیر نیروهای غیرقابل کنترل درونی است.

بنابراین حالت عصبی خودش را از دیگران و حتی خودش پنهان می کند. در حالیکه اگر به خودش اعتراف کند، در پی رفع آن بر می آید.

۵- شخص عصبی به علت اسارت در پنجه عوامل ناشناخته درونی، یأس و ناتوانی، انواع تضاد، ترس، احساس حقارت و بی لیاقتی قادر نیست دست به ترکیب شخصیت خود بزند. بنابراین ترجیح می دهد نسبت به آنها ناآگاه بماند تا اینکه مجبور شود شخصیت خود را تغییر دهد.

اصولا” چنین چیزی را در خود نمی بیند.

حالا فرد عصبی برای نا آگاه ماندن نسبت به اضطراب درونی خود به تاکتیک های زیر متوسل می شود مانند:

– تاکتیک منطق تراشی

– تاکتیک انکار

– تخدیر

– اجتناب



۱- منطق تراشی:

یعنی فرد عصبی تلاش می کند برای اضطراب خود دلایل و عوامل خارجی بیابد. و منشأ اضطراب را از درون خود به بیرون منتقل کند.

مثلا” مادری به علت اضطراب، دائم دلواپس بچه هایش است. سعی می کند به خودش بقبولاند که خطری بچه هایش را تهدید می کند.

هر قدر بخواهید به او بقبولانید که علتی برای دلواپسی وجود ندارد و منشأ درونی ست نمی پذیرد. زیرا:

به طور ناخودآگاه ترجیح می دهد ریشه مسئله را در خارج از خود ببیند نه در وجود خودش، بنابراین می گوید:

ندیدی بچه فلانی دیروز زمین خورد و دستش شکست؟ ویا

مگر دو سال پیش بچه فلان دوستم با ماشین تصادف نکرد؟ و امثال اینها.

اگر بگوئید چرا مادرهای دیگر نگرانی تو را ندارند می گوید: من اصولا” مادری استثنائی، وظیفه شناس و فداکارم.

یک قاعده کلی وجود دارد؛

هرگاه کسی می کوشد تا رفتار ها و حالت های غیر منطقی خود را موجه جلوه بدهد، یا با سماجت و اصرار از موضوعی دفاع می کند محققا” آن حالت یا آن موضوع برایش نقش دفاعی بسیار مهم دارد.

به هر شکل، برای یک شخص عصبی که واقعا” انسان ضعیف و ناتوانی است منطق تراشی، رتوش و ماست مالی کردن آسانتر از ریشه کن ساختن واقعی آنها ست.



بنابراین نخستین کسی که چوبش را خواهد خورد خود این مادر است که همیشه در اضطراب بسر می برد و بعد بچه ها که محکوم به تحمل مادری عصبی، ناسازگار و ناهنجار هستند.

۲- انکار

در اینجا شخص عصبی تلاش می کند تا اضطراب خود را در ضمیر ناخودآگاه نگه دارد و از ورود آن به قسمت هشیار ذهن جلوگیری کند،

در اینصورت اضطراب پنهان ولی عوارض آن هویدا ست.

مثل :

– لرزش دست

– عرق کردن

– تپش قلب

– حرف زدن نا آرام یا با هیجان

– حالت تهوع

گاهی حالت غش

که همه ناشی از اضطراب پنهان است.

این عوامل در مورد ترس هم وجود دارد ولی در مورد ترس شخص هم به عامل خطر وقوف دارد و هم به احساس ترس و هم به عوارض ناشی از آن.

در حالیکه در مورد اضطراب شخص فقط می بیند که مثلا” تپش قلب دارد یا بی دلیل دستش عرق می کند.

تاکتیک انکار نا آگاهانه است ولی گاهی شخص دانسته و آگاهانه هم می کوشد اضطراب خود را انکار کند مانند سربازی که دچار ترس است ولی برای غلبه بر آن کارهای متهورانه می کند.

یا هر زمان دختری را نام می برد که به او علاقمند است ولی در خودآگاهش نمی داند به شدت مضطرب می شود.

از تاریکی می ترسد ولی در اطاق تاریک تنها می خوابد.

از تاریکی می ترسد ولی شبها تنها در باغ قدم می زند.

اینها همگی سرپوش گذاشتن روی قضیه است در حالیکه عامل اصلی که اضطراب است دست نخورده در عمق وجودش هست.

گاهی دیده شده فرد عصبی نسبت به دیگران خشونت و نفرت شدید و مبالغه آمیزی نشان می دهد. در اینجا خشم و نفرت سرپوشی ست برای پنهان کردن ترس و اضطراب.

یعنی در اینجا ترس و اضطراب شکل خشم و نفرت را به خود گرفته است و هدفش انکار ترس و اضطراب است.

۳- تخدیر

بعضی افراد عصبی برای اینکه نیش اضطراب را در خود حس نکنند به چیزهایی پناه می برند مانند؛

– الکل و مواد مخدر

– غرق در فعالیت ها و مشغولیات اجتماعی می شوند

– یا چنان غرق در کار می شوند که از احساس درونی خود بی خبر می مانند.

در واقع کار برای ایشان تکلیفی اجباری ست تکلیفی که از درون بر ایشان تحمیل شده.

حتی روزهای تعطیل بی قرار و نا آرامند و می خواهند خود را سرگرم کنند.

بعضی ها به خواب پناه می برند در حالیکه احساس خستگی یا میل به خواب ندارند.

عده ای به نزدیکی جنسی پناه می برند.

دفع شهوت اضطرابشان را مخفی می کند.

چنین افرادی اگر امکان دفع شهوت به طور طبیعی نداشته باشند حتی به راههای غیر طبیعی و انحرافی پناه می برند.

– پرخور می شوند و گوئی که هرگز سیر نمی شوند.



۴- اجتناب

اجتناب اساسی ترین تاکتیک برای مواجه نشدن با اضطراب و عوارض آن است.

تعریف:

یعنی شخصی آگاهانه یا نا آگاهانه خود را از هر فکر، احساس، یا هر موقعیت که احتمال تحریک اضطراب در آن باشد دور نگه می دارد.

به همین دلیل کارها را به عقب می اندازد یا تصمیمات مهم نمی گیرد و یا مرتبا” آن ها را به عقب می اندازد.

تاکتیک اجتناب سبب می شود که فرد عصبی از تاکتیک های دیگر نیز استفاده کند، مثلا”؛

به میهمانی نمی رود زیرا از آشنا شدن با افراد بخصوصی می ترسد ولی می گوید: دون شأن من است که با این سن و سال در فلان میهمانی شرکت کنم.

تاکتیک اجتناب عوارضی نیز دارد که مهمترین آن ها ترمز های روحی ست.

این تاکتیک خود بخود باعث می شود که شخص بر مقدار زیادی از رفتار، احساسات، افکار، خواسته ها، نیازها و حتی امکانات درونی خود ترمز بگذارد و از تجلی آن ها جلوگیری کند.

در نتیجه از نظر مادی و معنوی زندگیش کیفیتی فقیرانه محدود و بی رونق خواهد داشت.

گاهی افراد به ترمز های روحی خود آگاهند ولی شدت و ضعف دارد.

فردی که ترمز روحی اش خیلی شدید نیست می تواند به یک سخنرانی گوش بدهد و نظر انتقادی هم پیدا کند ولی جرأت ابرازش را ندارد.

شخصی دیگر کمی شدیدتر است به سخنرانی گوش می دهد ولی حتی به ذهنش خطور نمی کند که در آنچه شنیده ممکن است انتقاد و ایرادی نیز وجود داشته باشد (او در احساس انتقاد هم دچار مشکل است).

شخص دیگری ممکن است دچار آنچنان ترمزهای روحی شدیدی باشد که حتی از گوش کردن به یک مطلب عاجز بماند.

این ترمزها در همه ما هست و شدت و ضعف نیز دارد ولی ممکن است ما از آن آگاه نباشیم زیرا به شخصیت خود به چنین صورتی عادت کرده ایم و فکر نمی کنیم که شخصیت ما می تواند کیفیتی بهتر از این داشته باشد.

این ترمزها نه تنها مانع انجام خیلی کارها می شوند بلکه کاری را هم که شخص انجام می دهد تحت تاثیر مخرب خود قرار داده و کیفیت آن را پایین می آورد. مثلا”؛

– کار را انجام می دهد ولی با فشار و اکراه.

– بیش از حد خستگی جسمی و روحی احساس می کند.

– احساس شادی از انجام کار نمی کند.

– دلشوره و اضطرابش بالا ست.

همین دلشوره موجب می شود تا کار را با وقار و متانت انجام ندهد بلکه با دست پاچگی و ناشیانه و غیر متشخصانه انجام میدهد.

اگر اضطراب شدید باشد انجام هر کاری برای او یک تکلیف شاق و شکنجه آور است حتی تماسهای جنسی.



گفتیم منشا اضطراب، کیفیات و شرایط درونی خود فرد است، حال ببینیم ماهیت این عامل درونی چیست؟

کسی که دچار اضطراب است:

۱- احساس مواجه بودن با یک خطر حتمی دارد

۲- احساس عجز و ناتوانی در مقابل آن خطر (این حالت در ترس نیز ممکن است وجود داشته باشد)

گاهی اوقات بعضی فعل و انفعالات شیمیائی در بدن یا مصرف داروها انسان را مضطرب می کند که در اینجا موضوع بحث ما نیست.

منظور ما از اضطراب صرفا” حالتی ست که منشأ و انگیزه روانی دارد.

فروید عامل اضطراب را غریزه جنسی می داند و اینکه هر کجا سختگیری از نظر برآورن تمایلات جنسی وجود داشته باشد یا اخلاقیات آنرا منع کرده باشد اضطراب نیز به طور اجتناب ناپذیری بالا می رود، در حالیکه هم اکنون خیلی کشورها آزادی جنسی بسیار زیاد دارند، و به همان نسبت هم اضطراب بالا ست.

پس این دلیل مسئله نیست.

هورنای معتقد است محرک اضطراب عصبی و عوارض آن عناد و نفرت سرکوب شده است که در جریان ریشه عصبیت در انسان به وجود می آید و نیروی عظیم، آزار دهنده و مخرب را تشکیل می دهد.

حال آنکه در ساختمان عصبیت خصوصیات و کیفیات دیگری نیز وجود دارد که مغایر با ابراز نفرت است و همین کیفیت شخص را دچار تضاد و در نتیجه گرفتار اضطراب می کند.

مثال : مردی با خانمش به کوهنوردی می رفت ولی در بالای کوه دچار اضطراب می شد.

در روانکاوی معلوم گردید او عاشق خانمی بوده، روزی که معشوقش را از دست داده با اکراه با همسر فعلی خود که علاقه ای به او نداشته ازدواج کرده.

در بالای کوه این شوهر نفرتش بروز کرده و می خواسته همسرش را از بالا پرت کند ولی اُنس و دوستی نمی گذارد.

این تضاد در او ایجاد اضطراب می کند.



نفرت سرکوب شده یا سرکوب نمودن نفرت یعنی چه؟

یعنی زمانیکه شخص باید علیه موضوع یا شخصی اعتراض خصومت آمیز نماید این طور وانمود می کند که چنین میلی در او نیست و اصلا” موردی برای رنجش خشم و اعتراض وجود ندارد.

در نتیجه موجبی هم برای دفاع، پرخاش یا اعتراض علیه اهانت ها و تعدیات دیگران وجود ندارد.

چنین شخصی کم کم طعمه خوبی می شود برای آنهایی که میل به اهانت، اجحاف و استثمار دیگران دارند.

سرکوب این میل در شخص عصبی کاملا” ناآگاهانه است.

حال او چه اجباری دارد که میل نفرت و عناد خود را سرکوب کند؟.

قبلا” هم گفتیم ممکنست در عین حال که به کسی عناد دارد او را نیز دوست داشته باشد. یا به او نیاز داشته باشد.

پس سعی می کند چشمش را به روی آن عناد ببندد.

گاهی سرکوب نفرت به این دلیل است که مثلا” ریشه این کینه و نفرت حسادت از طرف من است ولی برای اینکه متوجه حسادت در خودم نشوم به ناچار و به طور نا آگاه چشمم را بر روی این نفرت می بندم (برای انکار حسادت در خودم ) پس شخص عصبی مدام باید مراقب باشد که نفرت پنهان او به بیرون درز نکند.

این عمل هم ناآگاهانه هست و هم می تواند کنترلی آگاهانه باشد تا نفرت او خیلی نمایان نگردد.

گاهی احساس خشم و نفرت شخص روی احساس های دیگر سرشکن شده و فرمی از آنها می شود و به این طریق حالت انفجاری خود را از دست می دهد.

وقتی خشم و نفرت به اینصورت سرکوب شده، دیگر متوجه فرد بخصوصی نیست بلکه متوجه همه کس و همه چیز می شود.

فرضا” اگر شما مرا آزار داده اید من نسبت به شما نفرت دارم ولی بعد از سرکوب این نفرت نسبت به همه کس نفرت خواهم داشت زیرا نفرت جزیی از وجود روانی من شده است.

شخص اگر چه خشم و نفرت را پنهان کرده ولی در گوشه ای از ذهنش بر وجود چنین احساسی آگاهی دارد.

احساسی انفجار آمیز و غیر قابل کنترل که به دنبال فرصتی ست برای خارج شدن.

نتیجه آن نوعی احساس اضطراب و نگرانی توأم با احساس شرم، دورویی و بی صداقتی است.

مانند کسی که مواد منفجره زیادی به همراه دارد و همیشه می ترسد دیگران بفهمند.

پس دائما” در حال دلشوره و اضطرابی گنگ و بی دلیل است که در خیلی از آدم ها وجود دارد.

بخاطر مخرب بودن این احساس، شخص عصبی وجودش را در خود تحمل نمی کند و بنابراین دفاع طبیعی وجود او حکم می کند که مسئله را بر دیگری تعکیس کند.

مثلا” اگر من به دلایلی از شما نفرت دارم یا خشم دارم فکر می کنم شما چنین احساسی نسبت به من دارید.

چنین تعکیس موجب می شود تا این احساس بد من نسبت به شما عمق بیشتری یابد.

وچون چنین احساسی نسبت به شما دارم به خودم حق می دهم که از شما متنفر باشم (و این است که قضیه را بدتر می کند).

گاهی نفرت ما تعکیس نسبت به فردی نیست، بلکه نسبت به او واقعا” کینه و رنجش داریم ولی آن را روی دیگران یا حتی حیوانات و اشیاء تعکیس می کنیم.

پس به هر صورت خشم و نفرت سرکوب شده به طور اجتناب ناپذیری منجر به اضطراب می شود که البته همیشه ظاهر نمی گردد.

اضطراب که خود نتیجه و معلول عناد و نفرت است بعد از اینکه شدت یافت خود به صورت عاملی در می آید که عناد و نفرت را تشدید می کند.

در حقیقت اضطراب و نفرت تشکیل یک دایره فشار را می دهند و به طور خودکار و مدام یکدیگر را تشدید و تقویت می کنند.



اضطراب شدید گاهی به صورت ترس های بزرگنمایی شده بروز می کند. مثل:

– ترس بی حد فرد نارسیستی از گربه در شرایطی که توفیق در شکار فرد دیگری نداشته.

– اضطراب و ترس مهر طلبی که تأیید دیگری را از دست رفته می بیند.

– اضطراب و ترس برتری طلبی که فکر می کند دیگران به اندازه کافی از او حساب نمی برند و مطیعش نیستند.

– اضطراب و ترس عزلت طلبی که دیگران را مزاحم زندگیش می بیند.

– اضطراب و ترس مهر طلبی که برای از دست ندادن دیگران آویزان زندگی آنها می شود.

– اضطراب و ترس مهر طلبی که زندگی و رفت و آمد همسرش را محدود می کند که مبادا او را از دست بدهد.



– اضطراب و ترس سلطه جویی که فکر می کند اختیار زندگی دیگران از دستش در رفته است