ابن بطوطه,ابوریحان بیرونی,اتابک افراسیاب

آیینهای سوگواری در بختیاری: پنجم، پیشینه

یکم: بختیاری
برابر سندهای نوشتاری در دسترس، بَهرِ کم در روزگار نزدیک به ما دگرگونی چشمگیری در برگزاری آیینهای سوگواری در بختیاری روی نداده است. با اینهمه، واژگانی که در یادکرد این آیینها در نوشته های یکی از بزرگان پیشین بختیاری به کار رفته می تواند ما را به دریافت و برداشت خود این مردم از آیینهای سوگواریشان رهنمون گردد. «اسکندر خان بابادی عکاشه» نویسنده «تاریخ ایل بختیاری» هرگاه خواسته اوج برگزاری آیینها را به پدیده ای همانند کند از آن به نام «قیامت صُغری» و یا (روز) رستاخیز یاد کرده است. به دیگر سخن هنگامی که از برگزاری آیینها یاد می کند از رویدادی بیرون از هنجار و روال می گوید. برای نمونه، از آمدن «خارجیها» به پُرسه یکی از بزرگان بختیاری می نویسد، این «خارجیها» بزرگان و فرستادگان «قشقایی» ایل همسایه بختیاری هستند! رویهمرفته همه چیز دیگر فام، و بیشتر، همچون پدیده ای و رویدادی پایانٌ_جهانی نمایانده می شود(۱). در بخشهایی از این پژوهشنگاری که در پِی خواهد آمد به این نکته بیشتر خواهیم پرداخت.

سند نوشتاری دیگری که ما را به روشهای سوگواری بختیاریان در روزگاران کهن رهنمون شود در دست نیست، مگر یکی، که از این آیینها و برگزاری آنها در زمانی نزدیک به هشت سده پیش آگاهی می دهد. «ابن بطوطه» جهانگرد مراکشی هنگام گذر و دیدار از سرزمین «لُرِ بزرگ» به روزگار فرمانروایی «اتابک افراسیاب» به دو نمونه از برگزاری آیینها برخورده که هر دو را در سفرنامه خود آورده است. نخستین از آن دو چنین است:

سپس به شهر فیروزان رفتیم که شهری ست کوچک و جویها و باغها و درختها دارد. پس از نمازِ پَسین بود که به این شهر رسیدیم و مردم برای خاکسپاری مرده ای به بیرون شهر آمده بودند. از پیش و پس مرده اَفروزه های آتش همراه می بردند و به دنبال آن شیپورها می زدند و خوانندگان آوازهای شادی آور می خواندند(۲).

آنچه که در سرزمینی مسلمان نشین شگفت می نماید به خاکسپاری مرده ای در آغاز شب است. دیگر آنکه از آتش روشن افروزه ها یاد می کند. نکته درخور یادآوری دیگر آنست که گورستان بیرون شهر جای دارد. نواختن شیپور هم همچنین بر او شگفت آمده است. با این همه، ما از سنجهء «ابن بطوطه» برای شادی آور خواندن آوازها آگاهی نداریم تا مگر بتوانیم داوری او از چند و چونی آوازها را ارزیابی کنیم.

دومین نمونه ای که در سفرنامه «ابن بطوطه» از آن یاد شده است به گمان ما ارزشی بیشتر دارد، زیرا نه تنها برگزاری آیین را با همه ریزه کاریهای آن یادداشت کرده، که این یکی سوگداری برای مردی ست جوان و از بالاترین جای پایگان مردمی. و آن چنین است:

پسر «اتابک افراسیاب» در این هنگام بیمار شد، و سپس مُرد. سرای اتابک پر بود از مردان و کودکان و غلامان و هموندان خاندان فرمانروا و وزیران و لشگریان. این گروه گونی و جُلِ چارپایان بر تن پوشیده و خاک و کاه بر سر کرده پیشِ سرِ خود را تراشیده بودند. مردم بر دو گروه شده بودند؛ گروهی بر بالای تالار و گروهی پایین آن و هر یک از این دو به سوی گروه دیگر روانه شده با دست به سینه می کوبیدند و می گفتند «خوندگارِ ما» یعنی سَروَر ما، و این دیداری دردناک و اندوهبار بود و در زندگی ام مانند آن را ندیده ام.

هنگامی که به درون شدم دیدم قاضیان و گویندگان و سیدها به دیوار تالار پشت زده اند. از بسیاریِ مردم جا نبود. همه مردم یا می گریستند یا وانمود می کردند که می گریند و به سر و روی خود می زدند. مردم روی پوشاک خود جامه ای از پارچه پنبه ای خام کُلُفت که درست دوخته نشده و آستر آن بیرون و رویه آن رو به توُ (پشت و رو) پوشیده بودند و بر سر هر یک خرقه پاره یا پلاس پاره ای سیاه بود. همین جامه را تا چهل روز بر تن دارند و به دید ایشان این آیین نماینده بیشترین درد و رنج است. اتابک پس از گذشتن چهلم (چِلّه) برای هر یک از ایشان یکدست رخت نو می فرستد.

چون از بسیاریِ مردم جا نبود به چپ و راست می نگریستم تا جایی برای نشستن بیابم. سکویی دیدم که چندِ وجبی از زمین بلندتر بود و در گوشه ای از آن مردی نشسته بود و از دیگران کناره گرفته. جامه پشمین نمد مانند در بر کرده بود. اینگونه جامه را نَداران و تنگدستان آن سامان به هنگام برف و باران و سفر می پوشند. من در گوشهء روبروی وی نشستم. پس از لَختی «شیخ المشایخ نورالدین کرمانی» به بالای سکو آمد. این گاه بود که دریافتم او «اتابک» است. سپس کالبد مرده را آوردند، تن مرده را میان درختان نارنج و ترنج و لیمو نهاده بودند. شاخه ها پر از میوه بود، و درختان را چند تن راه می بردند، چنانکه گویی کالبد مرده میان باغی روان است. پیشاپیش مرده افروزه ها بر سر نیزه های بلند می کشیدند و گروهی شمعها به دست گرفته بودند.از پسِ چند روز اتابک پیغام داد که به دیدنش بروم. به سرای اتابک درآمدیم و از پله هایی بسیار بالا رفتیم تا به جایی رسیدیم که کفپوشی نداشت، چه، فرشها را به نشانه سوگواری و رنجدیدگی برچیده بودند(۳).

دوم: سراسر ایران

هر چند سندهایی که در دسترس داریم روش سوگواری ایرانی در درازنای تاریخ ایران و در گوشه و کنار پهنه جغرافیایی این کشور را نشان می دهد، ولی رواج آیینهای سوگواری یاد شده در سراسر کشور در یک زمان و به گونه ای یکساخت را باز نمی تاباند. رویهمرفته همانندی آیینها، در پراکندگی سراسری سرزمینی و زمانی آن اندازه هست که بتوان همه آنها را از یک بُن و ریشه دانست. در اینجا نمونه هایی برگزیده از هر دوره تاریخ ایران را می آوریم.

۱- روزگار قاجار:

در همه دوران فرمانروایی قاجار آیینهای خودزنی، موی آشفتن و موی کندن، کناره گرفتن از هنجار و رفتار همه روزه زندگی، خودداری زنان از آراستن خود، پیراهن بر تن دریدن، خاک بر سر ریختن، سنج و شیپور نواختن، اسب کُتل آراستن، به فریاد بلند گریستن و پیاده به دنبال کالبد مرده روانه شدن، همچنان برجاست. نهادن تکه ای چوب اناربُن یا مو زیر بغل مرد مرده در گور و رها کردن خانه زیستگاه مرد بزرگ تا بماند و ویران شود، از آیین بود، پذیرایی به شام و ناهار و حلوا و خیرات کردن نیز. تنها یک سند درباره آغاز روزگار قجاریان می گوید پس از شُستار(=غُسل) مردِ بزرگِ مُرده غلامانش جامه ای درست و «رسمی» بر او می پوشانند و بر سکویی که با فرشهای گرانبها پوشانده شده است می خوابانند. در سراسر برگزاری آیینهای سوگواری، زنان سخت و بسیار می گریند(۴).

۲- روزگار صفوی:

به پیایند دو سده فرمانروایی پیوستهء صفویان و جایگیر شدن نهادهای آن فرمانروایی، بیش و کم آرامشی پدید آمد. همزمان، پیوندهای جهانی ایران به گونه ای درخور گسترش یافت. این همه، زمینه ساز رفت و آمد بیگانگان به ایران و ایرانیان به از از این به آن سوی کشور یا به کشورهای دیگر شد. افزون بر این دولت صفوی نیز خواهان آن بود که رویدادهای پیوسته به فرمانرواییش نوشته و نگهداشته شود. ازینرو رویهمرفته سندهای بازمانده از این روزگار فراوان است. همه این سندها دیگر بار پیوستاری آیینهای سوگواری در ایران را نشان می دهد.

هنگامی که کسی درمی گذشت بر بام خانه اش آتش می افروختند و هموندان خانواده به کوچه و خیابان رفته فریاد و فغان سرمی دادند. زنان گیسوان خود را می کندند و به خودزنی می پرداختند. نوکران مرد بزرگِ درگذشته تن خود را تا کمر برهنه کرده پیشاپیش کالبد مرده روان می شدند. همه ایشان گوشت بازوی خود را از بالا به پایین با خراشاندن بخش بیرونی آن زخم می زدند تا خون روان شود. این کار تنها بر بازوی راست کرده می شد. پسران مرد درگذشته نیز چنین می کردند. دویست تن مرد جوان را نیز با ریسمان افسار کرده به کشیدن تابوت برمی گماشتند. پیشاپیش همه ایشان بیست تن پسر دو به دو می روند و چهارپایه ای گوهرنشان را به پاس بر دوش می بردند. پیش ایشان گروهی مرد نهالهای کوچک و شاخه هایی سرسبز کاغذها و نوارهای رنگین بر آنها آویخته، میوه های درخور هنگام سال بر آنها نشانده، با خود می بردند.

همه اسبان مرد مرده را زین کرده، هر اسبی به دست مهتری، و مهتران تا کمر برهنه و تنهاشان زخم زده و خون روان، جنگ افزارها و پروه ها(=غنیمت) که در جنگها فراچنگ آورده بودند همراه دارند. شترهایی بار خوراکی بر پشت با گروه همراه کرده بودند و در گذر به گورستان به تنگدستان خوراک می دادند. موسیقی اندوه در سراسر راه تا گورستان و هم در گورستان نواخته می شد. نوازندگان هنگام نواختن سازهایشان سرازیر رو به پایین گرفته می نواختند. پیش و پس تابوت مرده، چراغهای افروخته می بردند. همه سیاهپوش بوده به بانگ بلند فغان و فریاد سر می دادند، «گویی روز رستاخیز است(۵). مویه سرایی با گفتن یادها و کردارها و ویژگیهای مرد بزرگ مرده همراه بود. «عَلَم و کُتَل» را مردانی جوان که با چرخیدن و جست زدن می رقصیدند، به دست داشتند. مرده شویخانه کنار آبِ روان جای داشت. گاه مرده را با همه جنگ افزار و خوردنیهایی چند به خاک می سپردند(۶).

۳- روزگار غزنوی:

آیینهای سوگواری در این روزگار هم همان روش است که تا کنون شناختیم؛ گریه بسیار و فغان و فریاد و اسب و شیپور و دُهُل زدن و در هم آمیختن مردم از هر پایه و رژه سپاه و اسبان و نمایش جنگ افزار همه هست. مگر دو نکته تازه که درخور نگرش است؛ یکی اسبِ سپهسالار به رژه می آید، که هر اسبی جایگاهی داشت. دو دیگر سپید پوشیدن همه به نشانه و نماد سوگ و سوگداری، به جای سیاه(۷).

۳-۱- شمال خاوری ایران:

کمابیش در همین روزگار آیینهای سوگواری مردم «خوارزم» برابر نوشته های «ابوریحان بیرونی» در ماه اسفند است، برابر خوارزمی آن ماه «خشوم»، که مردم همه، بر مردگان پیشین خود می گریند و مویه سُرایی می کنند. در آنجا هم مردم رویهای خود می خراشند و برای مردگان خود خوردنی و آشامیدنی می برند، همچنانکه دیگر ایرانیان در «فروردگان» چنین می کنند. چون که «پنجهء دزدیده» مردم «سُغد» در پایان این ماه است(۸).

زخم زدن به چهره و کندن موی در سوگ (سیاوش)

پنچیکنت تاجیکستان

ابن بطوطه,ابوریحان بیرونی,اتابک افراسیاب

۳-۲- گیلان: به روزگار «مرعشیان» در گیلان هم آیینهای سوگواری همچون جاهای دیگر ایران با خودزنی و گریستن و جامه دریدن و خاک بر سر ریختن و در هم آمیختن مردم از همه پایه برگزار می شد(۹).

رویهمرفته هرچند این آیینها که تا اینجا یاد کردیم در روزگار اسلامی بوده، همان روش کهن پیشین را باز می تاباند. اینجا و آنجا اندک ناهمگنیهایی بوده است؛ همچون خراسان و فارس در روزگارِ بیدرنگِ پس از آمدن اسلام به ایران که مردگان را لُخت کرده به خاک می سپردند و خوارزمیان مرده را آبچین(=کفن) پوشانده به می سپردند(۱۰).

۴- روزگار ساسانی:

بیگمان شیون به بانگ بلند، گفتن و گریستن، مویه سرایی تکخوان و پاسخ مویه گرانه گروه، نواختن موسیقی اندوهبار، موی کندن، رها کردن خانهء مردِ بزرگِ مرده یا آتش نهادن و سوزاندن آن، جامه بر تن دریدن، خواندن همسُرایان و رقصِ گروهی با گرفتن دست یکدیگر و چرخیدن گروه رقصندگان پیرامون مرده همچنان از آیین بود. چنین گمان می رفته که رقص برای نشان دادن پرواز روان مرده به آسمان بوده است. به خاک سپردن بزرگان در خانه خود و چراغ روشن کردن و آتش افروختن بر گور، همه از آیین بود. شکستن ابزار خانه و ویران ساختن خود خانه در سوگ نیز نشان از اندوه و بی ارزش شدن همه چیز می داد. خود زدن و کلاه یا دستار از سر انداختن هم همچنان بود. زنان هم با سر و روی ناپوشیده به مویه گری و سوگواری می پرداختند(۱۱).

۵- روزگار اشکانی:

در این دوران نمونه هایی از خاکسپاری مرده با داراییهایش همچنان دیده می شود. نمونه هایی از نهادن تن مردگان در استخواندانهای سفالین در همین دوران یافت شده است. هرچند در شهرهای باختری شاهنشاهی اشکانی می شد که مردگان را در دیوار یا کف خشتی خانه ها به خاک بسپارند. خاکسپاری بیرون از خانه و در گورستان هم رواج داشت. گورخانه های خانوادگی و گورها و تابوتهای آراسته به نگارهء ایزدبانویی برهنه و رقصان نیز یادگاری از همین دوران است. زیست ابزارهای رایج زمان، زیورها، چراغها، جنگ افزارها، پول، خوراکی، نوشابه و تندیسه زنان همراه مرده به خاک سپرده شده است. گور بزرگان ساختمانهایی ست گسترده با سراهایی چند. همچنین است آرامگاههای بُرج وار و ساختمانهای آرامگاهی زیرزمینی.

در آیینهای سوگواری این دوران، همه مردم، گُزیدگان و توده همباز می شدند. خود زدن، بر خاک افتادن، سنگین و پیوسته گریستن، خروش برآوردن، بریدن گیسوی زنان و تراشیدن موی مردان، همه از آیین بود. در سوگ مردان بزرگ بازارها مردم همه به کوی و برزن می آمدند و نام بزرگ مرده را فریاد می کردند. جامه ها بر تن می دریدند. چنین باور داشتند که شیرخوارگان نوزاده در گهواره، مرغان پرنده در آسمان و همه فرشتگان گردون بر این سوگ می گریند. باد و تیرگی از بیرون شهر وزیدن گرفته آسمان را می پوشاند. برای نمایش اندوه و سوگ، مردان جامه تا ناف چاک زده، زنان پستان برهنه می کردند(۱۲).

به هر روی چنین می نماید که در این دوره هم پلاس پوشی، به زیر آمدن از اسب، پوشاندن شاه و مرد بزرگ مرده با بهترین پوشاکش بخشی از آیینهای سوگواری بود. به ویژه شاهان را با همه زیب و زیورهای شاهانه در گور می گذاشتند. اسبِ کُتَل و خیل اسبان زین کرده همواره در آیینهای سوگ دیده می شد. در یک نمونه از آیینهای سوگواری این دوران سخن از بریدن پرچمها و دریدن پرند آنها به نشانه سوگ، در میان آمده است(۱۳).

۶- روزگار هخامنشی:

بازبینی آیینهای سوگواری ایرانیان این دوره ما را به درستی به نخستین یادگارهای نوشته شده درباره این آیینها و به دیگر سخن آغاز سراسری آیینهای یاد شده در ایران می رساند. شایسته یادآوری ست شمار سندهای بازمانده از این روزگار اندک نیست. رویهمرفته برگزاری آیینها در دوره هخامنشی چنین می نماید:

در سوگ و خاکسپاری شاه موسیقی اندوهبار نواخته می شد. هر یک از سوگواران شاخه ای از درخت سرو و شاخه ای از خُرمابُن به دست می گرفتند. چناری و تاکی از زر ناب به اندازه درخت راستین همراه کالبد مرده همراه می بردند.اسبان «یدک» و گردونه ای با هشت اسب سفید با زین و ستام درست و همهء زین ابزار شاه درگذشته همراه با دستیافته های جنگی او به نمایش می آمد. هر ماه اسبی بر گور او قربانی می شد. اسب قربانی بایست سفید می بود. خروسی زنده هم همراه کاروان سوگواران دیده می شد. مردم، پیاده، بی جنگ افزار، بر خود زخم زده، بازوان به هم پیچیده، بی گفتن سخنی و چهره اندوه زده پشت گردونه مرده راه می سپردند.

کالبد مرده را با بهترین پوشاکهای گرانبها و با شکوه ترین زیور و گوهرها پوشانده، می آراستند. خواجه سرایانِ بزرگِ مرده نیز کشته و با او در گور گذاشته می شدند. در یک نمونه از کشتن بانوی مرد بزرگ و در گور نهادن وی با شوی درگذشته سخن می رود. گاو و گوسفند بسیار نیز در سوگ قربانی می شد. زنان سوگ زده گیسوانِ بریده بر آتش می افکندند و مردها موی سر می تراشیدند و هر دو گروه جامه بر تن دریده بر خاک نشسته، خاک و خاشاک بر سر می ریختند.

مردان از اسب فرود آمده دُم و یال اسبان می بریدند و مردان «دورویه» ایستاده، می گفتند و به سوگ می گریستند. دیهیم شاهی و کلاه سروری باید از سر بر می گرفتند. ساختمان و باروی شهر را ویران کرده فرو می انداختند، و همچنان بر سر و روی خود زده به بانگ بلند فغان و فریاد می کردند. کسانی را که به سوگ می آمدند با خوراکی و آشامیدنی پذیرایی می کردند.

گورها بر بلندی استوار می شد. بیشترینه سخن از «دخمه گذاری» در میان است، که خود، شاید جایگزین آیین کهنترِ سوزاندن مردگان بود. چه، بخش نخست واژه، گمان می رود معنی سوختن داشته باشد. به هر روی برابر روشی کهن، نمونه هایی یاد شده است که نخست باید گوشت تن مرده از میان می رفت: به فرسودن خود به خود یا با خوردن پرندگان و درندگان. با این همه کالبد شاهان با زیب و زیور و رخت درست بر تختی گوهرنشان در گور نهاده می شد(۱۴).

***

بُنمایه ها:

۱- بابادی عکاشه، اسکندر: تاریخ ایل بختیاری، تهران، ۱۳۶۵، ص۱۸۶

۲و۳- ابن بطوطه، شرف الدین ابوعبداله محمد لواتی طنجی: سفرنامه، برگردان محمد علی موّحد، (چ۲)، تهران، ۱۳۵۹، صص ۱۹۰ و ۹-۲۰۶

۱-۴- گاسپار، دروویل: سفر در ایران، برگردان منوچهر اعتماد مقدم، تهران، ۱۳۶۴، ص

۲-۴- پولاک، یاکوب ادوارد: سفرنامه، برگردان کیکاوس جهانداری، تهران، ۱۳۶۱، صص ۹-۲۴۸

۳-۴- دیالافوا، سفرنامه، برگردان فره وشی(مترجم همایون)، (چ۲)، ۱۳۶۱، تهران، ص ۶۰

۴-۴- ویلیس، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجار، برگردان سیّد عبداله، تهران، ۱۳۶۲، صص ۳۲۹، ۳۲۷، و ۳۴۰

۴-۵- موزر، هِنری: سفرنامه ترکستان و ایران، برگردان علی مترجم، تهران، ۲۵۳۵، ص ۲۳۴

۴-۶- نجمی، ناصر: ایران قدیم و تهران قدیم، تهران، ۱۳۶۲، صص ۴-۱۹۳

۵- افوشته ای نطنزی، محمود بن هدایت اله: نقاوه الآثار فی ذکر الاخیار، به کوشش احسان اشراقی، تهران، ۱۳۵۰، صص ۵-۳۴

۶- بیات، اروج بیک: دون ژوان ایرانی، برگردان مسعود رجب نیا، تهران، ۱۳۳۸، صص ۷-۷۵

۶-۱- تاورنیه، ژان باتیست: سفرنامه، برگردان ابوتراب نوری، تهران، ؟، صص ۶-۲۴۵

۶-۲- دلاواله، پی یِترو: سفرنامه، برگردان شجاع الدین، تهران، ۱۳۴۸، ص ۲۰۵

۶-۳- فُن دریابل، ژرژ تکتاندر: ایتر پرسیکوم، برگردان محمود تفضّلی، تهران، ۱۳۵۱، صص ۶۰-۵۹

۷- بیهقی، ابوالفضل محمد: تاریخ بیهقی، ویرایش علی اکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۰، صص ۱۵ و ۴۰ و ۳۸۳

۸- بیرونی، ابوریحان: آثار الباقیه، برگردان اکبر داناسرشت، تهران، ۱۳۵۲، ص ۳۱۰

۹- مرعشی، سیّد ظهیرالدین: تاریخ گیلان و دیلمستان، ویرایش منوچهر ستوده، (چ۲)، تهران ۱۳۶۴، صص ۶-۹۵، ۳-۲۲۲، ۴۰۷ و ۴۲۹

۱۰- اشپولر، برتولد: تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، برگردان جواد فلاطوری، تهران، ۱۳۴۹، صص ۹-۲۹۸ و ۳۰۲

۱۱- بُندَهِشن T.D Anklesaria, The Bundahishn,TD2, Bombay, 1908,P.206

11-1- مینوی خرد، برگردان احمد تفضّلی، تهران، ۱۳۵۴، ص ۱۹

۱۱-۲- پروکوپیوس: جنگهای ایران و روم، برگردان محمد سعیدی، تهران، ۱۳۳۸، صص ۴۵ و ۴۷

۱۱-۳- جنتی عطایی، ابوالقاسم: بنیاد نمایش در ایران، (چ۲)، تهران، ۲۵۳۶، صص ۱۷-۱۶

۱۱-۴- هزار و یک شب (پنج جلد، ج۱)، به کوشش محمد رمضانی، تهران، ۱۳۱۵، صص ۴۷، ۷-۲۳۵ و ۲۴۴

گمان پذیرفته این است که این داستان از روزگار ساسانی ست.

۱۲- کالج، مالکوم: پارتیان، برگردان مسعود رجب نیا، تهران، ۲۵۳۵، صص ۸۲، ۹۶، ۹۷ و ۱۰۰-۹۸

۱۲-۱-فرامرز بن خداداد بن عبداله الکاتب الارجانی: سمک عیار (پنج جلد)، ویرایش پرویز ناتل خانلری، تهران ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۱۸، ج ۵ صص ۱۷۸ و ۲۷۳

گمان پذیرفته شده، این داستان را از روزگار اشکانی می داند.

۱۳- خواجوی کرمانی، ابوالعطا کمال الدین محمود: گل و نوروز، به کوشش کمال عینی، تهران، ۱۳۵۰، صص ۲۵۷ و ۲۶۳

۱۴- فیثاغورث: سیاحتنامه ایران، برگردان یوسف اعتصامی، (چ۲)، تهران، ۱۳۶۳، صص ۲۴-۱۱۴

۱۴-۱- گزنفون: کورش نامه، برگردان رضا مشایخی، تهران، ۱۳۵۰، صص ۳-۲۵۱ و ۲-۳۳۱ و ۷۸ و ۱۱۵

۱۴-۲- پلوتارخ: کتاب، برگردان احمد کسروی، تهران ۱۳۳۹، (جلد۲)، صص ۷۴ و ۷۷

۱۴-۳- هرودُت: تواریخ، برگردان ع. وحید مازندرانی، تهران، ۱۳۵۶، صص ۴۵۷ و ۴۷۸ و ۵۱۹ و ۷۴ و ۷۶

۱۴-۴- پلوتارخ: کتاب، همان، (جلد۱)، ص ۷۶

۱۴-۵- طرسوسی، ابوطاهر محمد: داراب نامه، (۲ جلد۱)، (چ۲)، به کوشش ذبیح اله صفا، تهران، ۲۵۳۶، صص ۴-۴۶۲ و ۵۹۶

۱۴-۵- نیبرگ، هنریک سامویل: دینهای ایران باستان، برگردان سیف الدین نجم آبادی، تهران، ۱۳۵۹، ص ۳۱۰

۱۴-۶- بنونیست، امیل: دین ایرانی، (چ۲)، تهران، ۱۳۵۴، صص ۲۴، ۲۹ و ۴۵

۱۴-۷- دیاکونوف، ا.م: تاریخ ماد، برگردان کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۷، ص ۳۶۳

***

سوم: ایرانیان دیگر

آن گروهی که «ایرانیان دیگر» می خوانیم مردمانی بودند که در روزگار باستان هنوز یکجا نشین نشده بودند و بیشترینه بیرون از مرزهای ایران می زیستند و از راه رمه داری و تاخت و یورش به یکجا نشینان و غارت ایشان روزگار می گذراندند. این مردم کم و بیش فرهنگ و زبان و باورهایی همچون ایرانیان یکجانشین داشتند. سرآمد این مردم «سکاها»، «هونها» یا «خیونان» و «اُسِتها» بودند.

«هَفتالها» «هونها» در سرزمینهای شمال زمینهای ایرانی می زیستند و پوست سفید داشتند. سران ایشان همواره بیست تن مرد جوان همراه دارندکه در مهمانیها و شادخواریها با ایشان هستند و همباز در داراییشان. هنگام مرگ این سران و بزرگان، آن بیست تن را زنده در آتش افکنده سپس با بزرگِ مرده به خاک می سپارند. پس از خاکسپاری، شادخواری و شادنوشی لگام گسیخته ای برپا می شد.

در گورهای «سکایی» بیگمان اسب همراه مرده به خاک سپرده می شد. در بسیاری از این گورها بیش از یک اسب و در یک نمونه چهارده اسب در گور جای داده شده بود. «سکاها» بیشتر اسب اخته سوار می شدند. در گور زنان هم گاهی اسب دیده شده، هرچند نشانه ای از اسب سواری زنان یافت نشده است. به هر روی این اسبها با یال و دُمِ چیده شده در گور گذاشته و سخت آراسته اند. اسبانِ در خاک شده کاه آگین شده اند.

زنان و بردگان و بندیانِ بزرگِ مرده را همراه نوکرانش کشته همراه وی به خاک سپرده اند. در پایان سال، پنجاه جوان را کشته روی پنجاه اسبِ کشته در خاک می کردند. جنگ افزار و زیورهای بزرگِ مرده هم همراه همه اینها در گور گذاشته می شد. در سوگواری همه دارایی خانواده هزینه می شد. خودزنی و در خاک غلتیدن و مانند آن هم از آیین بود. ساختن تندیس مرده و پوشاندن رخت او بر آن تندیس و چیدن داراییهای مرده پیرامون آن و گذاشتن جام مِی در کنار تندیس بخشی از آیین بود.

***

بُنمایه:

۱- پروکوپیوس: جنگهای ایران و روم، (چاپ ۲)، برگردان محمد سعیدی، تهران، ۱۳۴۷، ص ۲۰

۲- گیبون، ادوارد: انحطاط و سقوط امپراتوری روم، (۳ جلد، ج ۳)، کوتاه شده دی. ام. لو، برگردان فرنگیس شادمان(نمازی)، تهران، ۱۳۵۲، صص ۵-۸۲۴

۳- تالبوت رایس، تامارا: سکاها، برگردان، رقیه بهزادی، تهران، ۱۳۷۰، صص ۷-۶۶

۴- تمدن ایرانی، گروه نویسندگان، برگردان عیسی بهنام، تهران، ۱۳۴۶، فصل دهم: ایرانِ خارجی، نوشته رنه گروسه، صص ۸۲-۴۷۹

***

چهارم- در استوره و حماسه:

نمونه هایی از آیینهای سوگواری ایرانیان در جای جای شاهنامه فردوسی یاد شده است، چه یک راست از استوره چه در بازگویی حماسی آن استوره ها. یک نمونه سوگ رستم بر سهراب است که بی کم و کاست همچون دیگر یادکردهای فردوسی از سوگواری همه چهره های دیگری ست که در شاهنامه آورده:



چو زان گونه دیدند بر خاک سر
دریده همه جامه و خسته بر
چو بشنید رستم خراشید روی
همی زد به سینه همی کند موی
پیاده شد از اسب رستم چو باد
به جای کُلَه خاک بر سر نهاد
بزرگان لشگر همه همچنان
غریوان و گریان و زاری کنان
به پرده سرای آتش اندر زدند
همه لشگرش خاک بر سر زدند
همان خیمه و دیبه رنگ رنگ
همان تخت پرمایه زرین پلنگ
بر آتش نهادند و برخاست غو
همی گفت زار ای جهاندار گو
همه پهلوانان کاوس شاه
نشستند بر خاک با او به راه
بریده دُمِ بادپایان هزار
پر از خاک سر مهتران نامدار
بریده سمند سرافراز دم
دریده همه کوس روئینه خم
بزرگان به سر خاک بفشاندند
سپه پیش تابوت مبراندند
چو تابوت را دستان سام
فرود آمد از اسب زرین لگام
گشادند گردان سراسر کمر
همه پیش تابوت بر خاک سر
تو گفتی مگر رستخیز آمده ست
که دل را ز شادی گریز آمده ست
به مادر خبر شد که سهرابِ گُرد
به تیغ پدر خسته گشت و بمرد
خروشید و جوشید و جامه درید
به زاری بر آن کودک نورسید
بزد چنگ و بدرید پیراهنش
درخشان شد آن لعل زیبا تنش
برآورد بانگ غریو و خروش
زمان تا زمان زو همی رفت هوش
فرو برد ناخن دو دیده بکند
برآورد بالا در آتش فکند
مر آن زلف چون تاب داده کمند
به انگشت پیچید و از بُن بکند
همه خاک تیره به سر برفکند
به دندان ز بازوی خود گوشت کند
به سر برفکند آتش و برفروخت
همی موی مشکین به آتش بسوخت
همی تیغ سهراب را برکشید
فش و دم اسبش ز نیمه برید
به درویش آن همه خواسته
زر و سیم و اسبان آراسته
در کاخ بربست و تختش بکند
ز بالا درآورد و پستش بکند
درِ خانه ها را سیه کرد پاک
ز کاخ و رواقش برآورد خاک

ازینرو در سوگ اسکندر هم «زدند آتش اندر سرایِ نشست» یا «نهاده بر اسپان، نگونسار زین» همچنانکه در سوگ اسفندیار جنگ افزارش بر زینِ واژگونه نهاده شد. «یگانگیِ هستی» (=وحدت عالم وجود) در این بینش همچنان آشکار است، که در سوگ گرشاسب چنین گوید:

بر آن خانه پاک آتش اندر زدند
همه کاخ و گلشن به هم بر زدند
دل و جان هر کس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت
هوا ز اشک مرغان پر از ژاله شد
کُه از بانگ نخچیر پر ناله شد
همانروز بگرفت نیز آفتاب
نمود ابر از آن پس به باران شتاب

***

نمونه هایی کهن:

نزدیک بیست و هفت هزار سال پیش بخشهایی از زاگرس در سرزمینهای کنونی بختیاری درست جایی که امروزه تَنگِ پِبِذِه خوانده می شود و زیستگاه طایفه پِبِذِنی بختیاری ست نشانه هایی از انسان غارزی به جای مانده است. در فرهنگ آن مردم مرده را کف خانه به خاک می سپردند. در هزاره چهارم پیش از میلاد مردگان را همچنان زیر خاک نرم کوبیده در ژرفای پانزده تا بیست سانتیمتری نزدیک آتشگاه خانواده به خاک می سپردند. اندامهای مرده به سوی شکمش کشیده می شد. همراه مرده بسیاری از زیست ابزارها در گور گذاشته می شد.

چنین می نماید که هند و اروپاییان در هزاره دوم پیش از میلاد در زاگرس خانه گرفتند. ایشان دیگر مردگان را نه در خانه که در چند سد متری آبادی در گورستان که می توان «شهرِ مردگان»اش پنداشت به خاک می سپردند. همه گونه ابزار زندگی و ساز و برگ و لگام و آرایه های سر و سینه اسب در گورها یافت شده است. گورها دو آسمانه شیب دار داشته همچون ساختمانهای «نُردیک / Nordic» می نماید. در گور بزرگان آرایه های سیمین و جنگ افزار و دیگر ابزارهای زندگی نهاده می شد. گورهای فرودستان تنها تخته سنگی بر خود داشته اندکی آرایه های آهنی و شماری کوزه در خود دارند.

***

می توان گفت در سراسر تاریخ ایران آیینهای سوگواری کم و بیش به همین گونه بوده است، بسیار پیش از هخامنشیان. این روش و باورهای زیرساخت آن رویهمرفته بُن گرفته از باورهای گیاهی ست و برگرفته از باورها و آیینهای میانرودانی و عیلامی / ایلامی، هرچند برخی گوشه ها از فرهنگ آریاها هم در آنها دیده می شود؛ سپید پوشی در سوگ و یا اسب در سوگ و مانند آن. نیز در همه این آیینها سخن از «قیامت صغری» و روز «رستاخیز» در میان است؛ در هم آمیختن همه مردم از پایگان مردمی، بزرگان و توده. این کار نمادی ست از بی ارج شدن هنجارهای این _جهانی، هزینه کردن همه دارایی خانواده نیز از همین است.

این آیینها در سراسر دورانی که زردشتیگری دین رسمی کشور بود، به ویژه دوره ساسانی، سخت نکوهیده شده ولی همچنان بر جای مانده است.

۲ پاسخ به “آیینهای سوگواری در بختیاری: پنجم، پیشینه”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *