aša,اشه,ایران

بینشی دیگر


در گفتار همگانی یا تداول عامه هنگامی که می گویند: «کُنْ فَیَکون» شد آهنگ آن دارند که ویران شدن یا از میان رفتن کسی یا چیزی را برسانند. بازگویی رویدادی منفی.
راستی آن که این سخنی ست از قرآن و درست به مفهومی واژگونه از کاربرد آن در میان مردم را می رساند، نیرومندی آفریدگار در آفرینش را می رساند؛
«می گویم بشو، پس می شود»
مثبت هست! پس چرا در دریافت همگانی برداشتی دیگرگونه و ناهمساز یافته است؟


بسیاری از مردم باستانی زندگی انسان بر زمین را در چرخه هایی چند می پنداشتند که هر چرخه در همسنجی با چرخه پیش از آن، زندگی دشوار و دشوارتر شده است:
روزگار زرّین؛ در این نخستین چرخه آدمیان به نیکبختی و شادی بی کم و کاست می زیستند. جوانی دیرنده بود و آرامش و شادی بود و مرگ نبود مگر به گونه خوابی شیرین. همه افزونیها (برکات) بی هیچ رنجی و کوششی در دسترس همگان بود؛ خانه و خوراک و پوشاک بی نیاز به کار کردن برای همه فراهم بود.


روزگار سیمین؛ نیروی تنی و روانی آدمیانِ روزگار سیمین از پیشینیان کمتر شد و پیوسته با یک دیگر در ستیزه و جنگ بودند و دیرتر به پختگی می رسیدند و چون کم خرد بودند به مرگی زود هنگام دچار می شدند. از بزرگداشت خدایان هم خودداری می کردند.

در این روزگار، آدمیان از جایگاه والای خود در روزگار زرین فرو می افتند. نیایش ایزدان را از یاد می برند، پیوسته با یک دیگر در جنگ اند، پس از میان برده شدند.

با این همه، روانشان در جهان دیگر در آرامش است.


روزگار رویین؛ مردمِ این روزگار غولانی بودند ستمگر و زمخت و پیوسته در جنگ با یک دیگر. همدیگر را یکسره نابود کردند. هر چه داشتند از زیستْ ابزار و جنگْ افزار و خانه و هر چیز دیگر همه از روی ساخته شده بود.


پس از ایشان مردمانی آفریده شدند که قهرمانانی بودند بهترین و درستکارترین. روزگار ایشان به نام هیچ فلزی خوانده نشده، و نام آن، تنها، روزگارِ قهرمانان است.
روزگار آهنین؛ پیشانی نوشت مردم این روزگار رنجها و خستگیها ست، روزان و شبان، همواره. در سراشیبیْ بی پایاب فروافتادن و فروتر افتادن. از همه دشوارتر آنکه باید پیوسته کار کنند، کار کردن چون پادافَرَهی (=مجازات) بر ایشان روا داشته شده است.

*********

میانْ گفتار
دروغ
***
دروغگو…
همهء ایرانیان با این گفته آشنا هستند :
“دروغگو دشمن خدا ست” .
این زبانزد که برخورد با پدیده دروغ در چارچوب بینشی دینباور را یادآور می شود از چه زمانی در زبان فارسی رواج یافته است؟
چرا از میان گناهانی که در باورهای دینباوران فهرست شده است تنها دروغ چنین برجسته شده و تنها دروغگو دشمن خدا خوانده شده است و نه دزد یا آدمکش و … مانند آن؟
زمینهء فرهنگی و اعتقادی چنین گفته ای چیست؟
کم و بیش اگر گواهی تاریخنگاران یونانی را بپذیریم، ایرانیان از پرداختن به بازرگانی هم خودداری می کردند چون باور داشتند که در بازرگانی باید دروغ گفت. با این همه، پاسخ پرسشمان را از این راه نمی توانیم پیدا کنیم.
.
پیشینه و تاریخچهء این زبانزد در زبان فارسی و این که زبانزد از چه زمانی در زبان فارسی رواج یافته است همچنان بر ما ناروشن است. (چنانچه کارشناسان تاریخ زبان فارسی بتوانند آغاز رواج این زبانزد را بیابند راهگشایی ارزنده ای خواهد بود). ولی می توانیم بگوییم که از دید ایرانیان باستان، دروغ راه بر “اَشَه” می بندد پس، هنجار و سامان گیتی را برهم زده آشوب می آورد.
دشمن و خشکسالی ویرانگراند و کشنده. داریوش هخامنشی در سنگنوشتهء خود، دروغ را هم ارز و هم اندازهء آن دو پدیدهء نا خجسته به شمار آورده است، چرا؟
از یکسو می دانیم که هم در باورهای مزدیسنی و هم زردشتی بنیاد جهان و سامان کارها بر پایهء ” اشه aša ” است. شاخه گستری این باور درهمهء گوشه های بینش ایرانی چه اندازه بوده است؟ نیاز به پژوهش جداگانه دارد.از دیگر سو در هر سه کتاب ابراهیمی، یعنی کلام الله مجید، انجیل و عهد عتیق/ تورات، شیطان دشمن خدا یاد شده است، زیرا دروغ در همهء گیتی و مینو را او آغاز کرد.
بنیاد جهان در این بینش بر اَشَه / راستی/ قانونِ ایزدی … است. در یَسْنِ۴۴ بند ۱۱ می‌گوید: « تا توش و توان دارم می‌کوشم مردم را به سوی اشه رهنمون باشم.» ” گاهان ” تنها راه رسیدن به بارگاه خدایی را راه اشه می‌داند. به دیگر سخن، هر آنچه که نیکو و سودمند است در پناه اشه می بالد. ازین رو در” گاهان ” بیش از هر ویژگی دیگر اهورمزدا از آن یاد شده است.
در این نکته جای گمان نیست که دروغگو دشمن خداست آموزه ای ست دینی. پرسشهایی که در میان می آید، یکی همان است که یاد کردیم. پرسش دیگری که به اندیشه می آید این است که آیا دیگر مردم خدا باور و دیندار نا ایرانی هم دروغ را از میان گناهان بدترین گناه دانسته اند؟
پیروی از “اشه” نزد ایرانیان باستان چنان بزرگ می نماید که برخی ایرانشناسان بزرگ، جهانگشایی و جهانگیریهای کورش و داریوش را برای گستراندن اشه در همهء جهان دانسته اند. * می توان گمان برد این کار را از « خویشکاری » ( انجام وظیفهء دینى ) می دانستند.
اینک باید دید چه چیزها را از اشه می دانسته اند و چه چیزها را از دروغ !
———————————————————————————–
* برای نمونه نک به داوری پروفسور والتر هینتس در کتاب: داریوش و ایرانیان، تاریخ فرهنگ و تمدن هخامنشیان، برگردان به فارسى دکتر پرویز رجبی
در دین زرتشتی اشه اندریافتى گسترده دارد که مى توان چکیده همهء دین زرتشتی اش دانست. اشه به معنی راستی و درستی ست؛ با این همه پندارهء ژرفتر آن، قانونی ست ازلی و ابدی که اهورامزدا برنهاده که بر پایه آن هر کُنشی، واکنشی در بر دارد و هر کار نیک یا بدی پاداش یا پادافره خود را در پی دارد.
***

در جهانی که بدترین و دردناک ترین پادافره برای انسان را «کار کردن» می انگاشت، ایرانیان کار کردن را پیشکشی ایزدی به نژاد انسان شمردند؛ «ایزدان به ما خانه ساختن آموختند، ایزدان ساختن پوشاک را به ما آموختند»، و بسیاری دیگر.

کار کردن در این بینش سختْ ستوده شده و آباد کردن جهان از خویشکاری (انجام وظیفه دینی) دانسته شده است.

چرا ایرانیان به واژگونهء همروزگارانِ خویش، با بینشی سازگارانه به جهان و کار جهان نگریستند نکته ای ست که بر ما روشن نیست و نیاز به پژوهشی کارشناسانه دارد، ولی پیامدهای این بینش را می توان باز شناخت. بدین نکته خواهیم پرداخت.

***

یکی از نکته های بنیادی در بینش ایرانیان، ستایش شادی ست:

«که شادی را برای مردم آفرید»

.

خدای بزرگ است اَهورا مزدا

که زمین را آفرید

که آسمان را آفرید

که مردم را آفرید

که شادی را برای مردم آفرید

سنگنوشته داریوش یکم در بیستون:

۱ ـ بَگَ وَزرَک اَهوره ‌مَزدا

۲ ـ هیَ ایم‌اَم بُومیم اَدا

۳ ـ هیَ اَوَم اَسمانَم اَدا

۴ ـ هیَ مَرتی یَمَ ادا

۵ ـ هیَ شیاتی اَم اَدا

۶ ـ مَرتَ ئیَ هَیا

۱ بَغ بزرگ است اهوره‌مزدا

۲ همین که بزرگترین خدا نام دارد

۳ همین که این زمین ما را داد

۴ همین که آن آسمان ما را داد

۵ همین که مردمان ما را داد

۶ همین که شادی ما را داد

۷ و برای مردم همان را (شادی را) داد.

سنگ‌نوشته داریوش یکم در نقش رستم

.

فردوسى:

چو شادی بکاهد، بکاهد روان/ خرد گردد اندر میان ناتوان

*****

  • بازگشت به خویشتن خویش!
    این یکی از سخنان پسند روزگار در دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ است که پیروانی بسیار حتی میان برخی فرهیختگان ما یافته بود. در بُنِ خود این سخن چه معنایی می دهد؟ ساده ترین برداشت تا پیچیده ترین دریافت از آن یکی ست:
    ما نیازی به اندیشه ای نو نداریم، خودْ همه آنچه بدان نیاز باشد در گذشته و فرهنگ خود داریم.
    پنج هزاره، چهار هزاره پیش و آن روزگاران فرهنگ و تمدن بشری در میانرودان در شکوفایی بود و همزمان بسا گروه های انسانی حتی به حوزه آنچه تمدن می خوانیم در نیامده بودند، در عصری بودند و می زیستند که در مردمشناسیْ روزگار توحش خوانده می شود، اروپا یکی از برجسته ترین نمونه ها. حتی در سده های میانه اروپا در تاریک اندیشی و بیجانی نوآوری بود مردم آسیای باختری و به ویژه کشورهای مسلمان پیشروان اندیشه علمی.
    نرم نرمک اروپا اندیشه های نو را پذیرفت و به راه افتاد و پیش رفت، مثبت اندیشی. درست همان کاری که ایرانیان باستان کردند تا جایی که برابر استوره های ایرانی نوشتن و خوراک پختن و ساختن پوشاک و بسیاری پدیده ها و کارهای دیگر را از «دیوان» مازندران آموختند، چون خود نمی دانستند. اینجا باید یادآور شد که نو شدن اندیشه اروپایی را دولتها نیاوردند، اندیشمندان آوردند و در فرجام دولتها را به راه نوگرایی کشاندند.