اعتماد به نفس,برتری طلبی,حسن‌جویی

جستارهایی در زمینه خودشناسی/ دوم: عناد به خود و خواری طلبی


خودِ ایده آلی علاوه بر ضعف ها، حساسیتها، ترمزها و تشویش ها، یک ضرر مهم دیگر هم دارد و آن اینست که به عنوان الگو و معیاری قرار می گیرد که فرد مدام خود فعلی اش را با آن سنجیده و مقایسه می کند. چون مقام خود ایده آلی خیلی بالاست، و وی از آن بالا به خود فعلی اش نگاه می کند آنرا خیلی کوچک و حقیر می بیند. خیلی خیلی کوچکتر از آنچه که واقعا هست. از طرف دیگر خودِ فعلی در زندگی واقعی و عملی دائم مزاحم و مخل بلند پروازیهای خود ایده آلی و مانع پیشرفتش است، و به این دلیل است که نسبت به خود فعلی احساس تنفر و عناد می کند.
شخص به شدت تلاش می کند که خود را به خود ایده آلی برساند ولی شکست می خورد و به آن نمی رسد، چون اصولا ابعاد خودایده آلی نامشخص و نامتناهی است. پس فرد نقص ها و ضعف هایش را از قسمت آگاه ذهنش دور ساخته و آنرا تحریف، روتوش و توجیه می کند. ولی در عمل و واقعیت این خودِ فعلی اوست که زندگی می کند. در خوردن، خوابیدن، کار، روابط انسانی، عشق ورزیدن و همه رفتارهای او خود فعلی اش نقش دارد. و او علیرغم همه تخیلات شیرین، و تصوری، وجود این خودِ کریه و مزاحم را حس می کند. منتها برای رفع این مشکل به منطق تراشی توسل کرده و طفره می رود.
– فکر می کند که اگر: پولدار شود، دانشگاه را به پایان برساند، منزلش را عوض کند، به مسافرت برود، شغلش را عوض کند، و…… دیگر احساس حقارت و ضعف و تنهایی نخواهد کرد.
– گویی دو نفر آدم یکی والا مقام و برجسته و دیگری پست و حقیر مجبورند که همه جا و همیشه با هم باشند و این موجود پست و حقیر پیوسته آبروی آن موجود والامقام را می برد واو را سر شکسته می کند. طبیعی است که او نسبت به این موجود حقیر عنود و کینه توز می شود و قصد نابودی او را می کند.
– کشمکش و تزاحم مهم دیگری که در وجود شخص رخ می دهد که ناشی از تضاد بین خود ایده آلی و خود واقعی است، به خصوص بعد از خود شناسی و قوی شدن خود واقعی و ضعیف شدن غرورها ( مهرطلبی، برتری طلبی، عزلت طلبی ) برخورد بین خود عصبی و خود اصیل شدید شده و تضاد مهم واساسی که در عمق وجود فرد مخفی شده بوده به شدت احساس می شود. هرچند که این حالت بسیار آزار دهنده است و تعادل فرد را بر هم می ریزد و او احساس بیچارگی و نا آرامی می کند, ولی چون موقعی اتفاق می افتد که خود واقعی قوی شده و به جنگ خود ایده آلی برخاسته و قادر به مدیریت کردن اوضاع هست و در نتیجه این وضعیت هم موقتی و گذرا ست.
– یکی از اشکال بروز عناد به خود احساس گناه و سرزنش خود است که مهر طلب به صراحت و به کرات دچار آن می شود. ولی در اعماق وجودش این احساس خیلی شدیدتر از آنست که او احساس می کند. مهرطلب عادت به سرزنش خود را ناشی از تواضع و واقع بینی خود می انگارد. برتری طلب سعی می کند ضعفها و کاستی ها و نقص و ایراد کارهایش را نبیند و یا روتوش و توجیه کند، و یا آنها را روی دیگران تعکیس کند و آنها را سرزنش کند.
در هر صورت همه تیپهای عصبی رنج و ناراحتی ناشی از ملامت، تحقیر و عناد را حس کرده ولی علتش را نمی دانند. فقط احساس گناه، کوچکی و خفت و حقارت و رنج وعذاب می کنند، ولی نمی دانند که خود مسبب این چنین احساس و حالات منفی هستند، و دیگران را متهم به آزار خود می کنند. گاهی هم نسبت به اینکه آدمی غصه خور بوده و بی رگ نیستند احساس غرور و افتخار می کنند.
تعکیس عناد به خود
همانطور که گفتیم شخص معمولا از عناد به خود و میل به تحقیر خود بی خبر است و اصرار دارد که بی خبر بماند, در نتیجه به دو صورت آنرا تعکیس می کند:
تعکیس مثبت: احساس خود را متوجه دیگران کرده و آنها را ملامت و تحقیر می کند.
تعکیس منفی: احساس می کند که دیگران او را ملامت و تحقیر می کنند و نسبت به آنها عنود و کینه توز می شود.
هرچند که تعکیس مقداری از آلام درونی فرد کم می کند ولی آثار تخریبی شدیدی در روابط او با دیگران ایجاد می کند.
توقعات زیادی عصبی از خود و دیگران ناشی از همین تعکیس ها است.
نحوه تجلی عناد به خود:
توقعات زیادی از خود:
۱ – فرد در مقابل این توقعات بی اختیار و مجبور است و احساس فشار و اجبار و عدم آزادی و استقلال درونی می کند.
۲ – این توقعات مخرب و مضرند.
۳ – فرد در اطاعت از آنها هیچگونه عقل ومنطق و مصلحتی را در نظر نمی گیرد.
۴ – بسیاری از این توقعات وبایدها غیر ممکن و نشدنی است.
مثال :
– در روابط عشقی یا زناشویی، فرد حالت اتکایی و وابستگی دارد. در نتیجه خود را موظف و مجبور می بیند که باید کاری کند که طرف مقابل عاشق او شود. باید به خاطر عشق او از همه چیز خود بگذرد.
– باید خود را مسئول همه مشکلات دوستان، آشنایان و بستگان بداند و به هر طریق مشکلات آنها را حل کند.
– اگر نتواند این توقعات را برآورده کند ناچار است خود را تنبیه کند. در نتیجه: دائم در حالت ترس و نگرانی به سر می برد(مهرطلب و برتری طلب).
– یا در تخیل توقع خود را برآورده شده فرض می کند و به جای انجام هر عملی به تخیل پناه می برد(عزلت طلب).
– در زمینه های احساسی و روحی و معنوی خود را دچار نوعی کرخی و منگی می کند(عزلت طلب).
– نسبت به مشکلات روانی دیگران به روشنی و دقت مسائل را تشخیص می دهد ولی در مورد مسائل و مشکلات روحی، روانی، احساسات، رفتار، عقاید و افکار خودش آگاهی درست و دقیقی ندارد(برتری طلب و گاهی مهرطلب ها). مهرطلب دنباله رو دیگران است و برتری طلب نان را به نرخ روز بخور.
عوارض توقعات زیادی از خود
توقعات زیادی از خود نقش مهمی در ساختمان عصبیت دارد و به چند شکل به حفظ آن کمک می کند. در حقیقت این توقعات مکانیسمی ست برای حفظ خود ایده آلی و به دو طریق فرد را از خود واقعی اش بیگانه و دور می کند:
۱ – یک صورت بدلی به احساسات، تمایلات و اعتقادات وی می دهد.
۲ – اورا مجبور می کند که با خودش صادق نباشد و دائم واقعیات مربوط به خود را تحریف و روتوش کند.
در نتیجه پیوسته از خود واقعی اش دور تر شده و به خود ایده آلیش بیشتر متوسل می شود و خود را در اختیار او قرار می دهد.
تاثیر دیگر توقعات زیادی از خود حفظ و تقویت ساختار عصبیت است که از طریق عناد به خود انجام می شود. وقتی توقعات عصبی برآورده نمی شود فرد عناد به خود پیدا کرده و بیشتر به توقعات عصبی پناه می برد و این دور باطل روند تحکیم عصبیت را تسریع می کند.

ملامت خود و تهمت به خود:
چون فرد نمی تواند آنطور که باید توقعات خود ایده آلی را برآورده کند و بی عیب و نقص باشد، یعنی به حد اعلا کامل و بی نقص، نترس وشجاع، سخاوتمند، قادر و توانا وپرقدرت، دانا، پاکدامن باشد، به فتوای خود ایده آلی محکوم به مجازات و سرزنش و ملامت است.
شخص برای فرار از بار غیر قابل تحمل سرزنش خود به جای دیدن آنها در روشنائی ذهن آگاهش و بررسی و تجزیه وتحلیل موارد نقض مطابقت با خود ایده آلی، سعی می کند آنرا به زاویه های تاریک ذهن خود واپس براند.
مثال:
به طور نیمه خودآگاه بفهمی نفهمی متوجه می شود که در فلان مورد باید از حق خود دفاع می کرده ولی نکرده و کوتاه آمده و تسلیم شده. اگر واقع بینی به خرج دهد و ببیند که از حق خود گذشته، یک قدم به خود واقعی اش نزدیک می شود. ولی شلاق عناد به خود مانع از این امر می شود. چون آگاهی اجمالی به یکی از ضعفهایش در او احساس گناه، حقارت و بی ارزشی ایجاد می کند، پس بیشتر سر تسلیم فرود می آورد.
نمودهای تهمت به خود:
– گاهی بی دلیل از بعضی چیزها می ترسد.
– خود را به نوعی لافزن و متقلب می پندارد.
– در پشت ماسک های مشعشع و تحسین برانگیز، موجودی ضعیف، عنود، بدبین، حقیر و خلاصه پر از احساسات منفی وجود دارد.
– فرد احساسات منفی خود را به صورت گنگ و مبهم درک می کند و نوعی تشویش و دلهره دارد که مبادا دیگران متوجه شوند که او آنطور که تظاهر می کند نیست.
– می ترسد دیگران بفهمند که احساسات او قلابی و بدلی است. مثلا خیلی علاقه ای به دیگران ندارد، خیلی منصف نیست، خیلی چیز بلد نیست، آنطور که وانمود می کند متواضع و با گذشت نیست.
– از اینکه خیلی باهوش و جذاب و زیبا نیست خود را سرزنش می کند.
– به جای اینکه بررسی کند که چه ماسکهایی بر چهره خود زده که این همه مایه ترس و اضطراب او می شود، خود را سرزنش می کند.
– گاهی فشار ملامت و سرزنش خود به حدی زیاد است که فرد آنرا به دیگران منتقل کرده و آنها را ملامت و سرزنش می کند(تعکیس مثبت).
– گاهی نگران است که دیگران او را ملامت و سرزنش کنند و سعی می کند همه کارهایش طبق نظر و مورد تایید آنها باشد(مهر طلب).
– گاهی به خاطر چیزهایی خود را ملامت و سرزنش می کند که اصلا قابل ملامت نیست. مثلا اگر مهرطلب کوچکترین کاری به دلخواه و در جهت منافع خودش انجام دهد, از خودش بدش می آید و خود را ملامت می کند.
مهرطلب:
– نباید هیچگونه تقاضایی را رد کند.
– نباید از حق خود دفاع کند.
– نباید ابراز وجود کند و به چشم بیاید
– نباید دست به کارهای بزرگ بزند.
مهرطلب همه این رفتارهای خود را ناشی از کم توقعی، گذشت و سلیم و بزرگوار بودن می داند و نسبت به این صفات غرور پیدا می کند.
اگر رفتاری غیر از خصوصیاتی که به خود نسبت داده انجام دهد دچار زخم غرور شده و به شدت با خودش بد می شود و خود را ملامت می کند.
برتری طلب اگر نتواند دیگران را در اختیار خود قرار دهد و از آنها ابزار بسازد و یا سرشان کلاه بگذارد و برنده رقابتها باشد، احساس خفت کرده و این خفت را روی دیگران تعکیس می کند.
عزلت طلب از این که دیگران کاری برایش انجام دهند و یا وارد حریمش شوند و یا به دیگران نیاز پیدا کند احساس خفت و سرشکستگی می کند.
میل به تخفیف و تحقیر خود
چهره دیگر عناد به خود میل به تخفیف و تحقیر خود است که به اشکال زیر ظاهر می شود:
– خود را مسخره و مضحکه دیگران می کند.
– خود ر ا جدی نمی گیرد.
– ارزش زیادی برای کارهای خود و وجود خود قایل نیست.
– میل دارد خود را کوچک کند، ابراز کم شخصیتی می کند.
– خود را به نادانی و جهالت می زند, از ابراز وچود متشخصانه عاجز است
– خود را برای هر پیشرفتی نالایق می بیند.
– گاهی احساس نالایقی خود را زیر نقاب نخوت و گنده دماغی و بزرگی فروشی پنهان می سازد.
مثال:
– دختری که احساس ناخواستنی بودن می کند، به آراستگی خود نمی پردازد ومی گوید این جلف بازیها و خودنمائی ها به من نیامده.
– دیگری پیوسته نسبت به ارزش واعتبار خود دچار تردید است.
– دائم درحال تواضع و فروتنی است.
– اگر موفقیتی حاصل کند آنرا به حساب شانس می گذارد، اما اگر در کاری توفیق نیابد خود را به شدت ملامت و سرزنش می کند.
– گاهی احساس حقارت و خفت را به صورت ترس و تشویش بی اساس تجربه می کند.
– دانشمندی که در کار خود مطلع و داناست از سخنرانی در باره تحقیقاتش طفره می رود، چون چنین کاری را خود نمایی و نوعی بلوف و گزافه بودن می داند.
– در همه کارهایش دست و پا چلفتی است.
– در آهنگ صدا و کلماتش احساس حقارت و خود کم بینی مشهود است.
– نه برای وقت، نه برای پول، نه برای قول و کلام و نه برای احساسات و اعتقادات خود ارزش قائل نیست. حتی اگر دیگران برایش ارزش قائل شوند تعجب می کند.
– رفتارش عذر خواهانه است.
– اگر کسی برایش کاری انجام دهد به نظرش بزرگ جلوه کرده و زیادی متشکر می شود.
– حتی در خواب هم خود را حقیر و به شکل کرمی که در مرداب می لولد می بیند، یا به صورت خانه ای مخروبه که فقط ظاهرش زیباست. یا خواب می بیند که برای عده ای صحبت می کند ولی کسی گوش نمی دهد یا او را مسخره می کنند.
– با هرکس برخورد می کند فورا خود را با او مقایسه منفی می کند. یعنی آنچه را برای او حسن می داند را با آنچه برای خودش عیب می داند مقایسه می کند. اغلب این مقایسه قیاس مع الفارق است، یعنی مرد پنجاه ساله خود را با چالاکی پسر هجده ساله مقایسه کرده و طبیعتا” کم می آورد. در پس این قیاس نیاز عصبی به برتر بودن در هر زمینه و نسبت به همه کس است.
– بسیار حساس و آسیب پذیر است و طاقت هیچ انتقاد و رد شدنی را ندارد.
– دائما” احساس می کند:
– دیگران به چشم حقارت او را می نگرند.
– او را جدی نمی گیرند و به حساب نمی آورند.
– علاقه ای به مصاحبتش ندارند، و به او کم محلی می کنند.
چون خودش نظر روشن و قاطعی نسبت به ارزش خود ندارد، نظر دیگران را هم نسبت به خود همینطور فرض می کند.
– چون خودش را همانطور که هست نمی پذیرد و نسبت به خود عناد و کینه دارد، باورش نمی شود که دیگران ممکن است او را آنطور که هست بپذیرند وبه وی محبت و دوستی داشته باشند (تعکیس احساس خفت و حقارت).
این احساس روابطش را تخریب کرده و ضمن بدبینی به دیگران، رفتارش نیز حقیرانه و خفت بار می شود. دیگران هم کم کم با او برخوردی حقیرانه کرده و این دور باطل عصبیت را در او تشدید می کند.
– لطف و محبت دیگران را صادقانه نمی داند.
– اگر او را نصیحت کنند، فکر می کند قصد آزار و میل به تحقیر او را دارند.
– هر گونه کمکی را ناشی از ترحم و دلسوزی دیگران می پندارد.
– اگر کسی شوخی بامزه ای در مورد او بکند، به نظرش می رسد که طرف می خواسته او را مسخره کند.
– اگر کسی از روی بی توجهی به او سلام و احترام نکند، به نظرش می رسد که قصد توهین و بی اعتنائی به او را داشته.
– اگر دعوتش را نه پذیرند ویا دعوتش نکنند نیز همینطور (همه این احساسات ناشی از تعکیس احساس حقارت و عناد به خود است).
تنها پس از خود شناسی ثقل شخصیت فرد در وجود خودش قرار می گیرد، نه در عوامل خارجی و متوجه می شود که هیچکس نمی تواند انسان را تحقیر و آزار نماید و نه می تواند موجب و منشاء احساس ارزش و احترام او باشد. بلکه احساس حقارت و یا احساس ارزش در وجود خود انسان است.
گاهی تشخیص اینکه آزاری که ما می بینیم, ناشی از زخم غرور است یا تعکیس احساس حقارت مشکل است. اگر واکنش ما نسبت به فرد آسیب زننده توام با کینه و عناد است, نشان دهنده ضربه و زخمی به یکی از غرورهای ما است. ولی اگر توام با ملامت و سرزنش و بی ارزش ساختن خود یا مخاطب است ناشی از تعکیس احساس حقارت شخص است، و البته بسیار پیش می آید که هم دچار احساس کینه و عناد و هم احساس حقارت و ملامت خود شویم که هر دو مورد را باید بررسی و واکنش سنجی کنیم.
– دیگر نتیجه احساس حقارت و خفت این است که فرد زیاد مورد اجحاف و تعدی دیگران قرار می گیرد. چون خود را کم ارزش می داند این تعدی ها به نظرش عادی و به جا می آید.
– دیگران با صراحت حقش را پامال می کنند، او را تحمیق واستثمار می کنند، و او هیچ اعتراضی نمی کند، چون خود را در خور رفتاری پست و حقیرانه تر از این هم می داند.
مثال:
شوهری نسبت به زن خود بی اعتنا است و زنهای دیگر رابه او ترجیح می دهد، اما آن زن چون خود را دوست نداشتنی و غیر جذاب تر از دیگران می داند، نه تنها اعتراضی به همسرش نمی کند، بلکه حتی احساس رنجش هم نمی کند. فقط به دلیل احساس حقارت احساس رنج و بدبختی می کند.
– از دیگر نتایج احساس حقارت آنست که شخص برای تسکین و یا جبران آن احتیاج مبرم به توجه، احترام، اعتنا، قدردانی، تمجید، تحسین (نیاز برتری طلبانه)، دوستی و محبت (نیاز مهر طلبانه) دیگران پیدا می کند، و در این احتیاجات عصبی یک حالت اجبار و اضطرار وجود دارد.
– اگر این نیازهایش برآورده شود احساس ارزشش بالا می رود, و اگر برآورده نشود احساس کم ارزشی می کند. در نتیجه بسته به این که اطرافیان چه نوع برخوردی باوی داشته باشند، مدام بین دو حالت با ارزشی و بی ارزشی در نوسان است.
پس وجود خود ایده آلی و غرور این نقش را در ذهن فرد بازی می کنند که او را از درک رنج حقارت نجات دهند، در غیر این صورت فرد همه حقارت درونی خود را حس خواهد کرد، در نتیجه برای رهایی از این رنج به خود ایده آلی و غرورهایش می چسبد تا خود را بزرگ و ایده آلی ببیند.
حال می فهمیم که چرا وقتی فرد خودش و یا دیگری غرورش را می شکند آنقدر نسبت به خودش و آن فرد دچار احساس عصبانیت و احساس بی ارزشی می شود، چون به دره عمیق حقارت و ناچیزی و بی ارزشی سقوط می کند.

چه چیز به فرد این احساس حقارت را می دهد؟
گاهی اوقات فرد از همه چیز خود احساس حقارت می کند:
– از ناتوانیها و محدودیتهایی که هر انسانی دارد،
– از هیکل و قیافه خود، راه رفتن، حرف زدن، لباس و سرو وضع خود،
– از حافظه، هوش، عقل، طرز تفکر، کارهایی که انجام می دهد،
– شغلش، و خلاصه نسبت به همه چیز خود به طور کلی نوعی احساس حقارت دارد.
در بعضی موارد احساس حقارت نسبت به بعضی از صفات مشخص در فرد است. و این امر بستگی به آن دارد که فرد از چه تیپ عصبی باشد:
مثلا برتری طلب از هر چیز که نشانی از ضعف در نظرش باشد، احساس حقارت می کند.
مثلا دوست داشتن و عاشق شدن را دلیل بر ضعف و سستی اراده و شخصیت می داند و اگر عاشق شود یا نسبت به کسی دلبستگی پیدا کند، به شدت احساس حقارت و خفت پیدا می کند.
اگر در انتقام گرفتن کوتاهی کند، اگر در یک بحث و نزاعی تسلیم شود،
اگر قادر به کنترل دیگران نباشد، اگر در هر موقعیتی سرنخ در دست او نباشد و بر دیگران تسلط نداشته باشد، به شدت احساس ضعف و حقارت می کند.
مهرطلب اگر از خود گستاخی و خشونت نشان دهد، نسبت به دیگران نامهربانی کند،
توقعات دیگران را برآورده نکند، سر کسی کلاه بگذارد احساس حقارت می کند.
عزلت طلب چنانچه به دیگران احتیاج پیدا کند و مجبور شود کمک بگیرد, یا آزادیش را محدود کنند دچار احساس حقارت می شود.
دو مورد است که دلیل شایع تری در بین همه تیپهای عصبی برای احساس حقارت است:
احساس جذاب و دلربا نبودن، و دیگری با هوش و برجسته نبودن در زمینه های عقلی و ذهنی
بسیاری از آدمهای با زیبایی متوسط و متعارف ازنازیبایی و غیر جذاب بودن خود شکوه دارند، یا به طور ناآگاه در درون خود از آن در رنجند. علتش آنست که خود را با خود ایده آلی مقایسه کرده و احساس حقارت می کنند.

واکنش این اشخاص بیانگر احساس درونی ایشان است:
۱ – کوشش می کند آنرا جبران کند, پول و انرژی بی تناسب و زیادی صرف سر و پز و لباس و صورت و هیکل خود می کند.
۲ – بوسیله منطق سازی می خواهد ثابت کند که زیبایی ظاهری و جذاب و دلربا بودن ارزشی ندارد و آدم باید فضایل اخلاقی داشته باشد. ولی معمولا در جمع آدمها از ابراز وجود و معاشرت با دیگران فراریند و دچار اضطراب می شوند چون می ترسند معایب اخلاقیشان برملا شده، آبرویشان برود و احساس حقارت کنند.
از جنبه دیگر چون فرد از خود انتظار دارد که در عقل و هوش در بالاترین درجه باشد و مغزش قدرت خارق العاده ای داشته باشد و در عمل این گونه نیست وهر آدم طبیعی محدودیتهای خودش را دارد در نتیجه دچار احساس حقارت شده و از نظر عقل و هوش حتی پایین تر از حد واقعی خود بروز می دهد، وچون به دلیل تضادهای درونی وفرار از رنج ناشی از آن ذهن خود را به حالت منگی سوق می دهد, بازده ذهنیش پایین تر هم عمل می کند و دچار عوارض زیر می شود:
شجاعت و لیاقت دست زدن به هر کاری را که مختصر اعتماد به نفسی لازم داشته باشد ندارد،
تعویض و پنچرگیری یک ماشین،
یادگرفتن یک زبان خارجه،
رفتن به یک مسافرت به تنهایی،
همه اینها به نظرش به قدری صعب و نشدنی می رسد که جرئت انجام آنها را به خود نمی دهد.
گاهی دست به انجام بعضی کارها می زند, ولی با برخورد به اولین مانع دلسرد می شود و دست از کار می کشد.
گاهی علیرغم همه مشکلات موفق می شود ولی در مقایسه با انتظارات خود ایده آلی از توفیق خود لذت نمی برد.
محروم ساختن خود از لذتها و خوبیهای مشروع زندگی
فرد نه عمدا” بلکه به دلیل ساختار عصبی ذهنش خود را از لذتهایی که حق اوست محروم می کند.
مثلا مهر طلب به دلیل نیاز مبرم به محبت دیگران ناچار است خود را از علایق و خواسته های خود محروم کرده و علایق و خواسته های دیگران را برآورده کند و صفات و خصوصیاتی تصنعی را در خود ایجاد کند که لایق دوستی و محبت دیگران شود، و خود را از خصوصیات اصیل خود محروم کند.
برتری طلب خود را از دوست داشتن دیگران محروم می کند.
عزلت طلب خود را از محشور شدن با دیگران محروم می کند.
این محرومیت ها را فرد به طور اتوماتیک و ناخود آگاه به خود تحمیل می کند، ولی محرومیت هایی هم هست که فرد به دلیل عناد به خود و نقض باید به خود تحمیل کرده و خود را از لذات و خوشی های مشروع و به حق زندگی محروم کرده و امیدها و آرزوهای خود را خُرد می کند. مثلا:
می خواهد به مسافرت برود، لباس نو بخرد، سینما برود، استراحت کند، ولی مثل اینکه یک صدای موهوم باطنی به او نهیب می زند که: اجازه نداری، در خور استفاده کردن از چنین لذتها و مواهبی نیستی، چیزهای خوب برای تو درست نشده.
میل به محروم ساختن خود از لذات حتی در خواب هم ظاهر می شود:
زنی خواب دیده بود در یک باغ پر از میوه است ولی همینکه می خواهد میوه ای بچیند ناپدید می شود.
شخصی می خواهد دری را باز کند ولی موفق نمی شود.
می دود به قطار برسد نزدیک که می شود قطار حرکت می کند و او جا می ماند.
جوانی می خواهد دختری را ببوسد ولی یک مرتبه دختر محو شده و یا تبدیل به مرد می گردد و یا صدای خنده استهزاء آمیزی را می شنود.
فرد عصبی نیاز عصبی به محروم کردن خود را توجیه کرده و منطق سازی می کند:
تا وقتی عده ای از انسانها در بیغوله ها زندگی می کنند، من حق ندارم در یک آپارتمان مجلل زندگی کنم.
زندگیم نباید از این که هست مرفه تر باشد.
البته اگر منشاء این حرفها انسان دوستی باشد خوب است، ولی معمولا” فرد عصبی آدمی است محروم، مایوس، درمانده و پررنج، و نمی تواند به فکر انسانها باشد.
در مواردی که فرد خود را از لذات بهره مند می کند، دچار احساس گناه شده، خجالت می کشد و مضطرب می شود. درست مثل کسی که نقض تابو کرده است.
هرگونه امیدی را در خود می کشد.
در ضمن روانکاوی یا خود کاوی بارها تکرار می کند که من هرگز به جایی نمی رسم و بهتر نخواهم شد. حالتهای عصبی ام از بین نخواهد رفت.
هر چند که در روانکاوی پیشرفتهایی کرده ولی فکر می کند که دیگر بهتر نخواهد شد.
گاهی احساس نا امیدی به قدری در تار و پودش رفته که خود را به کلی محکوم می کند.
از استعدادهای معنوی خود برای بهتر و قوی تر شدن شخصیت خود استفاده نمی کند.
آرزوهای دور و دراز دارد ولی کاری برای آنها نمی کند.
تلاشهایش به دلیل فشار بایدهایش است نه به دلیل آرزوهای واقعی و اصیل.
اززندگی انتظار زیادی ندارد.
هدفهایش خیلی پایین و نسبت به امکانات و استعدادهای معنویش ناچیز است.
فرد ممکن است که همه احساسات و محدودیتها را تعکیس کرده و دیگران را محکوم و محدود کند:
اگر زنم یا رییسم مزاحم نبود، اگر پول داشتم، اگر به خاطر آب و هوای نامناسب نبود، یا وضع اجتماعی نامناسب نبود، من آدم خوشبختی بودم. البته این عوامل بی تاثیر نیستند ولی نه آنقدر که همه تقصیرها را به گردن آن بیندازیم.
وقتی انسان از نظر روحی رشد می کند احساس شادی و خوشبختی بیشتری می کند در حالیکه شرایط زندگی تغییری زیادی نکرده است.
عذاب و شکنجه دادن خود
وقتی شخص تلاش طاقت فرسایی می کند تا به آن حدی از کمال برسد که غیر ممکن است، تهمت ناروایی به خود می زند، خود را بی ارزش و کوچک می کند، یا از بعضی از لذات محروم می کند، در واقع دارد خود را شکنجه می کند و آزار می دهد. و یا به شکل های دیگری این کار را می کند:
کارهای خود را عقب می اندازد تا روی هم تلنبار شود، آن وقت همه را یک جا انجام می دهد تا دچار خستگی طاقت فرسایی شود.
در روابط جنسی میل دارد مورد آزار و شکنجه طرف قرار گیرد, یا در این ارتباط دیگری را آزار دهد و شکنجه کند( تعکیس مثبت شکنجه خود).
خاطرات ناخوشایند را دایم در ذهنش مرور می کند، یا در رویاهای روزانه اش خود و عزیزانش را در صحنه های دلخراش مجسم می کند.
میل به تخریب خود
با سرعت مرگ آور رانندگی می کند،
تازه شنا یاد گرفته ولی یک کیلومتر در دریا جلو می رود،
بیمار است ولی به دکتر مراجعه نمی کند،
به قدری مشروب می خورد که سلامتش به خطر می افتد،
با مواد مخدر خود را به هلاکت می رساند،
آنقدر کار می کند تا از پابیفتد،
غرور آسیب ناپذیریش به او می گوید تو باید به هر کار خطرناکی دست بزنی ولی آسیب نبینی، حال اگر آسیب دید به شدت با خودش بد می شود،
کاری را شروع می کند ولی همین که به توفیق نزدیک شد آنرا رها می کند.
معاشرتهایی را که به نفع اوست قطع می کند وبا کسانی مصاحبت می کند که نه به نفع اوست ونه خودش از آنها راضی است.
حتی در روانکاوی با پزشگش برای بهبود همکاری نمی کند،
ملاقات مهمی را عمدا فراموش می کند،
رفتار نامعقول و ناصحیحی از خود نشان می دهد که اسباب بی آبرویی خودش می شود،
دائم در نوعی وحشت و دلهره موهوم به سر می برد،
دلش برای خودش می سوزد ولی قدمی برای بهبود حال خودش بر نمی دارد.
عناد به خود بزرگترین درام زندگی بشر است


راه رفع عناد به خود
۱ – حسن جویی از خود و دیگران.
۲ – رنجش زدایی.
۳ – تمرین مهر اصیل نسبت به خود و دیگران.
۴ – تهیه لیست از توفیقهای خود در تمام طول زندگی و مرور مکرر آن.
۵ – انتخاب حداقل یک هدف معین در زندگی و تلاش برای رسیدن به آن.
۶ – لیست کردن اسامی کسانی که دوستشان داریم و یا کسانی که مارا دوست دارند و مرور آن و سعی در برقراری ارتباط با ایشان.
۷ – برای بهبود کیفیت زندگیمان قدمی برداریم.
۸ – تمرین متوسط بودن کنیم.
۹ – خودمان ودیگران را با همه ضعفها وقوتها به پذیریم.
۱۰ – جدی گرفتن و پیگیر بودن در خودشناسی.
۱۱ – نعمتهایی را که از آنها بهره مندیم لیست کرده و مرور کنیم.
۱۲ – تمرین شاکر بودن کنیم.