Superior Power,اَبَرْگَرْها,جهان برین

ما و جهان مینوی ( عالمِ غیب )


محمد رضا شاه پهلوی در کتاب «ماموریت برای وطنم» می نویسد:
پس از تاجگذاری رضاشاه، دچار بیماری حصبه می‌شود. آنگونه که شاه خود بازگویی می‌کند، بیماری آنچنان بر بدن او چیره شده بود که چند هفته با مرگ دست به گریبان بود. او فرایند درمان خود را اینگونه به جهان مینو / عوالم روحانی گره می‌زند:
«در یکی از شبهای بحرانی کسالتم مولای متقیان علی ‌علیه‌السلام را به خواب دیدم که در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت»


دکتر محمد مصدق در بیست و دو اردیبهشت هزار و سیصد و سی در مجلس شورای ملی، درباره انگیزه خود در پیگیری ملی شدن نفت، چنین گفت:
«طبیب معالجم گفت دو ماه باید حرف نزنی و حرکت نکنی و من متجاوز از یک ماه که به دستور طبیب پیروی کردم، یکی از شب‌ها خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت: دکتر مصدق برو و زنجیرهایی که به پای ملت ایران بسته‌اند را باز کن. این خواب سبب شد که مثل همیشه من به حفظ جان‌ خود کوچک‌ترین اهمیتی ندهم…وقتی که به اتفاق آراء، ملی شدن صنعت نفت در کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخص نورانی، غیر از الهام چیزی نبوده است!…»


محمود احمدی نژاد پس از اولین دیدار از نیویورک و شرکت در اجلاس عمومی سازمان ملل و در سفر بعدی خود به قم، بر اساس فیلم‌ها و اخبار پخش شده در حضور جوادی آملی سخن از «هاله نوری» می‌گفت که در مدت سخنرانی دور او را گرفته بود.
ما به نیویورک که رفته بودیم، قبل از آن‌که برویم خیلی جوسازی بود، تهدید کرده بودند که اگر بیای، دستگیرت می‌کنیم. گفتم: من می‌آیم. گفتند: پس امنیت را برقرار نمی‌کنیم. گفتم: پس حتماً آنجا خبری هست که مخالفت می‌کنند. من می‌آیم. خدمت آقا هم عرض کردم، همین را فرمودند، گفتند: حتماً باید این سفر انجام شود، خودشان آنقدر علیه ما تبلیغ کرده بودند که همه گوش‌ها و چشم‌ها را به سمت ما متوجه کرده بودند که این هیئت کی هست.وقتی در خیابان‌ها راه می‌رفتیم، به هر ساختمانی می‌رفتیم، همه توجهات به سمت هیئت ایرانی بود، کأنه هیچ‌کس دیگری نبود. من روز آخری که سخنرانی کردم، تقریباً همه سران بودند یکی از همان جمع به من گفت: «وقتی تو شروع کردی «بسم‌ا..» و «اللهم» را گفتی، من دیدم یک نوری آمد، تو را احاطه کرد و تو رفتی تو یک حصنی، یک حصاری. تا آخر؛ من خودم هم اینو احساس کردم که فضا یک دفعه عوض شد و همه حدود بیست‌وهفت، هشت دقیقه تمام، این سران مژه نزدند. این‌که می‌گم مژه نزدند، غلو نمی‌کنم، اغراق نیست. چون نگاه می‌کردم، همه سران مبهوت مانده بودند. انگار یک دستی همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود. چشم‌ها و گوش‌هایشان را باز کرده بود که ببینند از جمهوری اسلامی پیام چیست.»
ما در جایگاهی نیستیم که سخن این سیاستمداران را راستی آزمایی کنیم. ولی می توانیم و باید انگیزه ایشان را برای پراکندن چنین سخنانی میان مردم واکاوی کنیم. به دیگر سخن آیا سخنی این چنین از سر کم باوری و خودپذیری گوینده هست یا شنونده؟
بی گمان هر سیاستمداری به رفتار یا گفتار می کوشد جایگاه خود نزد مردم را استوار کند و نگهدارد، پس باید چنان کند و چنان گوید که مردمان را خوش آید! چرا همه این چند نمونه که یاد شد به گونه ای هستی خود یا کار خود را به جهان پنهان، جهان برین و اَبَرْگَرْها* پیوند داده اند و زیست و کار و کردار خود را ورجاوند / مقدس نمایانده اند؟
نکتهْ درست همینجاست؛ ورجاوندی یا تقدس.
در بینش استوره ای، جهان و همه کار و بار آن یا مقدس هست یا نامقدس، ایزدی یا اهریمنی، پس آن چیزی پذیرفتنی ست که مقدس باشد یا مقدس نمایانده شود.


*اَبَرْگَر = Superior Power (برابرنهاد از زنده یاد دکتر مهرداد بهار)

هنگامی که کسی یا رویدادی به «حوزه قدسی» برکشیده شد یعنی مقدس شد بی گمان از ارزیابی گفتار و کردارش باید پرهیز کرد چون مقدس هست!! از ارزیابی بخشوده است.خود این مقدس هم در چارچوب تقدس نویافته جای می گیرد و نمی تواند، و نباید، هر چه خواست بگوید و بکند مگر در همان چارچوب.
اگر این مقدس در چهرهء پهلوانیْ قهرمان، چهره ای سخت دوست داشتنی برای کتک خوردگان، پدیدار و پذیرفته شده باشد جای واپس نشینی هنگام نیاز ندارد، پهلوانِ قهرمان، که اینک ایزدی ست با همهء ویژگیها و شناسه های پیوست آن همواره پیروز است و پیشرونده (باید چنین بنماید و به دیده بیاید)، هیچ چیز را یارای آن نیست راه بر او ببندد.
نمونه رضا شاه و آگاهی او از خواستهء متفقین برای یورش به ایران در ج ج ۲ و کوتاه نیامدن وی بهنگامْ نمونه ای ست سخت در خور نگرش. ترکیه درست بهنگامْ پیام روزگار را دریافت و از کیفر رهید.
رخسارهء دیگرِ پدیدار شدن در چهرهء پهلوانِ قهرمان، ایزد، آن هست که باید باشد: ایزدان که خطا نمی کنند! مرگ سیاسی محمد رضا شاه پهلوی پس از پذیرش خطا روی داد.
این که دکتر محمد مصدق گفت در نگهداری منافع ملی « یکدندگی » کنید در همین چارچوب جای می گیرد، یکدنگی محمد علیشاه قاجار و رضاشاه پهلوی و… پیامدی و پیامی آشکار داشت. هنر سیاستمدار «ایستادگی» ست که بتواند زمانه و زمینه را بسنجد و به هنگام پیش برود و به هنگام پس بنشیند، هر چند برای زمانی گذرا، تا آن گاهی که توانایی پیشروی فراهم شود.
در چنین بینشی همه چیز «چکُشی / ضربتی» ست، یعنی جایی برای باز اندیشی و درنگ نیست.
.
اینک باید پرسید که این سیاستمداران چرا «باید» خود را، و کارهای خود را، به جهان مینو پیوند می دادند؟
این که سران کشور ایران در گذر تاریخ همواره انسانهایی برتر پنداشته و انگاشته می شدند نیازی دو سویه می نماید؛ خواست توده و خواست فرمانروا.
شاهان هخامنشی خود را برگماردهء اهوره مزدا برای روان شدن خواست خدا بر زمین می خواندند، ولی شاهان ساسانی گامی فراتر نهاده خود را از نژاد ایزدان خواندند، شاپور، یا خود را ایزدی در میان انسانها و انسانی برتر در میان ایزدان، خسرو پرویز. شاهان صفوی خویشتن را « مرشدِ کامل»، نسخه برگردان خدا، نامیدند. واپسین از این رشته فتحعلیشاه قاجار است؛ « خاقان فَغفور» = خاقان پسر خدا.
نیک پیدا ست که پس از فتحعلیشاه کسی خود را چنین نخوانده، ولی آیا ایرانیان پذیرفته اند که رهبران کشور هم انسانهایی هستند با همه تواناییها و ناتوانیهای انسانی؟
( نیز نک به: ارزیابیها / ما و خودمان – علی اصغر حاج سید جوادی ×۲)

دانلود مقاله: